شهید هادی رضاییان: تفاوت بین نسخهها
Kolahkaj9706 (بحث | مشارکتها) |
|||
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | ||
|نام فرد = هادی رضاییان | |نام فرد = هادی رضاییان | ||
− | |تصویر = | + | |تصویر = |
|توضیح تصویر = | |توضیح تصویر = | ||
|ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | ||
سطر ۴۲: | سطر ۴۲: | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references /> | <references /> | ||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:هادی رضائیان }} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان مشهد]] |
نسخهٔ کنونی تا ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۷
هادی رضاییان | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | مشهد |
شهادت | ۱۳۶۵/۳/۸،اروند رود |
محل دفن | بهشت رضا |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدر محمد مهدی |
خاطرات
- یادم می آید که یک اسب اسباب بازی برایش خریده بودیم تا آن اسب نهار وشام نمی خورد او لب به غذا نمی زد و می گفت طفلکی گرسنه شده و ما با صبر و حوصله اول ذره ای غذا به اسبش می دادیم یعنی دهانش را آلوده به غذا می کردیم و من گفتیم : هادی جان او سیر شده حالا تو غذا بخور .
- در سال 1361 عازم منطقه سوسنگرد شدیم در آنجا به دلیل دلبستگی بیشتر به دنیا من در شهر ماندم و او رهسپار ایستگاه حسینیه بین جاده اهواز - خرمشهر محل احداث جاده توسط جهاد گردید بعد از مدتی به سراغم آمد و تشویق کرد که باهم به آنجا برویم در حالی که بادهای گرم و سوزان فصل تابستان شلاق حوادث بر چهره ها می نواخت . در بین راه بیشتر در جمع ما سکوت حاکمیت داشت نگاه پر فروغش به افقی ناپیدا پیوسته و در حال کاوش و جستجو بود آن چهره سوخته و نگاههایی که بعدا معنا پیدا نمود را هیچ وقت به خودم جرأت نمی دهم که فراموش نمایم در عین حالی که باهم بودیم ولی من با او نبودم و به جایی فکر می کرد ناگهان نگاه خود را به چشمان من دوخت بطوری که من هم متوجه شدم حرفی برای گفتن دارد او حرفش را در آنجا نزد ولی بعداً حرف خود را عملی ساخت . او گفت : فلانی من شهید می شوم .
- سخنانش در آخرین به برخوردهایش در مشهد که من این دفعه بر نمىگردم دیگر نمىخواهم برگردم حالى از حال خاص او بوده است به نقل دوستانش در شب 19 رمضان از مراسم احیاء در فاو به بقیه من گفته من که امشب یک حالى دیگر پیدا کردم یک جسد دیگرى شدهام شما هم همین جور؟ !
- در اواسط ماه رمضان و به درخواست و اصرارخودش و با اینکه برنامه قبلى براى رفتنبه محلى دیگر را داشته با فاو مىرود و به یکى از دوستان همکارش که همزمان با هادى قصد رفتن به قرار قبلى را داشته مىگوید به دوستان آنجا سلام برسان و بگو هادى مىخواهد به فاو برود تا شهید شود و این کلام را به گفته دوستش سه بار تکرار کرد.[۱]