شهید برات محمد عربی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
(۳ نسخه‌های متوسط توسط ۳ کاربران نشان داده نشده)
سطر ۶۳: سطر ۶۳:
  
  
یادم می آید روز هفتم تیر که شهادت 72 تن بود ایشان به همراه همکارانش مشغول درو کردن بودند که یکی از دوستانش خبر شهادت 72 تن را به آنان داد و ما به اتفاق تمام دوستان و همکاران جهت مراسم عزاداری به سپاه رفتیم .
+
یادم می آید روز هفتم تیر که [[شهادت]] 72 تن بود ایشان به همراه همکارانش مشغول درو کردن بودند که یکی از دوستانش خبر شهادت 72 تن را به آنان داد و ما به اتفاق تمام دوستان و همکاران جهت مراسم عزاداری به سپاه رفتیم .
  
 
صله رحم
 
صله رحم
سطر ۷۴: سطر ۷۴:
  
  
یادم می آید هنگامی که سرباز بودم و درخوزستان خدمت می کردم من سرپرست نگهبانی بودم که یک دفعه به من اطلاع دادند که شما ملاقاتی دارید و ایشان به صورت ماموریتی به اهواز آمده بودند و هنگامی که به دژبانی آمدم دیدم برادرم برات محمد به ملاقات من آمده است و من از دیدن برادرم در ولایت غریب خیلی خوشحال شدم .
+
یادم می آید هنگامی که [[سرباز]] بودم و در [[خوزستان]] خدمت می کردم من سرپرست نگهبانی بودم که یک دفعه به من اطلاع دادند که شما ملاقاتی دارید و ایشان به صورت ماموریتی به [[اهواز]] آمده بودند و هنگامی که به دژبانی آمدم دیدم برادرم برات محمد به ملاقات من آمده است و من از دیدن برادرم در ولایت غریب خیلی خوشحال شدم .
  
 
لحظه و نحوه شهادت
 
لحظه و نحوه شهادت
سطر ۸۵: سطر ۸۵:
  
  
وقتی ایشان مجروح شده بود به ما خبر دادند که پسرتان برات محمد در بیمارستان تهران بستری است وما به ملاقاتشان رفتیم ایشان در اثر مواد شیمیایی تمام موی سرش ریخته بود بطوری که خواهرش می گفت : این برادر من نیست و ایشان بعد از مدتی بستری در بیمارستان به شهادت رسید .
+
وقتی ایشان مجروح شده بود به ما خبر دادند که پسرتان برات محمد در بیمارستان [[تهران]] بستری است وما به ملاقاتشان رفتیم ایشان در اثر مواد شیمیایی تمام موی سرش ریخته بود بطوری که خواهرش می گفت : این برادر من نیست و ایشان بعد از مدتی بستری در بیمارستان به شهادت رسید .
  
 
لحظه و نحوه شهادت
 
لحظه و نحوه شهادت
سطر ۹۶: سطر ۹۶:
  
  
ایشان زمانی که شیمیایی شده بود پس از درمان چند روزی بود که حالش بهبود پیدا کرده بود در بجنورد مشغول کار بود یک دفعه حالش به هم می خورد و ایشان به مشهد منتقل و از آنجا می خواهند به تهران منتقل نمایند هنگامی که ایشان را سوار هواپیما می کنند در همان لحظه به شهادت می رسد .
+
ایشان زمانی که شیمیایی شده بود پس از درمان چند روزی بود که حالش بهبود پیدا کرده بود در [[بجنورد]] مشغول کار بود یک دفعه حالش به هم می خورد و ایشان به مشهد منتقل و از آنجا می خواهند به تهران منتقل نمایند هنگامی که ایشان را سوار هواپیما می کنند در همان لحظه به شهادت می رسد .
  
 
عشق به جهاد
 
عشق به جهاد
سطر ۱۱۸: سطر ۱۱۸:
  
  
ایشان در منطقه عملیاتی شیمیایی شده بود و در این مورد چیزی به من نگفته بود تا زمانی که در بیمارستان بستری و بعد من متوجه شدم که ایشان شیمیایی شده است . و هنگامی که در بیمارستان امام رضا ( ع ) مشهد بستری بود به شهادت رسید و من به رضای خداوند متعال راضی شدم
+
ایشان در منطقه عملیاتی شیمیایی شده بود و در این مورد چیزی به من نگفته بود تا زمانی که در بیمارستان بستری و بعد من متوجه شدم که ایشان شیمیایی شده است . و هنگامی که در بیمارستان [[امام رضا (ع)]] [[مشهد]] بستری بود به شهادت رسید و من به رضای خداوند متعال راضی شدم
  
 
خبر شهادت
 
خبر شهادت
سطر ۱۲۹: سطر ۱۲۹:
  
  
یادم می آید روز قبل از شهادت پدرم ما را به منزل اقوام بردند و فردای آن روز برف زیادی باریده بود و مدارس تعطیل شده بود و هنگامی که برگشتی ماشینهای سپاه را دیدیم که آمده بودند زمانی که پیاده شدند به ما گفتند : پدرتان شهید شده است .
+
یادم می آید روز قبل از شهادت پدرم ما را به منزل اقوام بردند و فردای آن روز برف زیادی باریده بود و مدارس تعطیل شده بود و هنگامی که برگشتی ماشینهای سپاه را دیدیم که آمده بودند زمانی که پیاده شدند به ما گفتند : پدرتان [[شهید]] شده است .
  
 
لحظه و نحوه شهادت
 
لحظه و نحوه شهادت
سطر ۱۴۰: سطر ۱۴۰:
  
  
آخرین دیدار من با پدرم صبح قبل از شهادتش بود و هنگامی که رفت حالش بسیار خوب بود . پدرم در محل کارش حالش بهم می خورد و ایشان را برای مداوا به بیمارستان امام رضا ( ع ) در مشهد مقدس اعزام می کنند ماخبر نداشتیم هنگامی که می خواستند پدرم را از مشهد به بجنورد بیاورند من وبرادرم را به منزل یکی از اقوام بردند . صبح روز بعد برف زیادی باریدو ما قصد رفتن به مدرسه را داشتیم که گفتند : مدارس تعطیل است و همه اقوام به منزل ما آمدند و من شک کردم و هنگامی که به منزل آمدیم پرچمهای سیاه را بر در و دیوار دیدم و آن زمان متوجه شدم که پدمر به شهادت رسیده است .
+
آخرین دیدار من با پدرم صبح قبل از شهادتش بود و هنگامی که رفت حالش بسیار خوب بود . پدرم در محل کارش حالش بهم می خورد و ایشان را برای مداوا به بیمارستان امام رضا ( ع ) در مشهد مقدس اعزام می کنند ماخبر نداشتیم هنگامی که می خواستند پدرم را از مشهد به بجنورد بیاورند من وبرادرم را به منزل یکی از اقوام بردند . صبح روز بعد برف زیادی باریدو ما قصد رفتن به مدرسه را داشتیم که گفتند : مدارس تعطیل است و همه اقوام به منزل ما آمدند و من شک کردم و هنگامی که به منزل آمدیم پرچمهای سیاه را بر در و دیوار دیدم و آن زمان متوجه شدم که پدرم به شهادت رسیده است .<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=%2014610 سایت یاران رضا]</ref>
 
+
==پانویس==
منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID= 14610
+
<references />
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض:برات محمد عربی}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان بجنورد]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۰۳

برات محمد عربی
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد بجنورد
شهادت ۱۳۷۶/۹/۱۱
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
تحصیلات نامشخص
خانواده نام پدرغلامرضا


خاطرات

احساس مسؤلیت

موضوع احساس مسؤليت

راوی

متن کامل خاطره


یادم می آید یکروز یکی از همراهانش به منزل ما آمد و در مورد اتفاقاتی که در جبهه افتاده بود برای ما صحبت می کرد همسرم آن اتفاقات را برای ما بازگو نکرده بود به دوستش گفت : خلاصه کنید من پرسیدم شما چرا این مسائل را مطرح نکردید ؟ همسرم گفت : اسراد جبهه را نباید نزد افراد حتی افراد درجه یک خانواده باز گو کنیم .

انتخاب اسم

موضوع انتخاب اسم

راوی

متن کامل خاطره


هنگامی که بار دار بودم برای دختر و پسر شدن فرزندم اسم انتخاب کردم همسرم گفتند که : اسم دختر انتخاب نکنید چون فرزندمان پسر است . و اسمش را رضا می گذاریم . من سوال کردم شما از کجا می دانید ؟ گفتند : من خواب دیدم و چنین هم شد

علاقه مندی به خدمتگذاران نظام و روحانیت

موضوع علاقه مندي به خدمتگذاران نظام و روحانيت

راوی

متن کامل خاطره


یادم می آید روز هفتم تیر که شهادت 72 تن بود ایشان به همراه همکارانش مشغول درو کردن بودند که یکی از دوستانش خبر شهادت 72 تن را به آنان داد و ما به اتفاق تمام دوستان و همکاران جهت مراسم عزاداری به سپاه رفتیم .

صله رحم

موضوع علاقه مندي به خدمتگذاران نظام و روحانيت

راوی

متن کامل خاطره


یادم می آید هنگامی که سرباز بودم و در خوزستان خدمت می کردم من سرپرست نگهبانی بودم که یک دفعه به من اطلاع دادند که شما ملاقاتی دارید و ایشان به صورت ماموریتی به اهواز آمده بودند و هنگامی که به دژبانی آمدم دیدم برادرم برات محمد به ملاقات من آمده است و من از دیدن برادرم در ولایت غریب خیلی خوشحال شدم .

لحظه و نحوه شهادت

موضوع لحظه و نحوه شهادت

راوی

متن کامل خاطره


وقتی ایشان مجروح شده بود به ما خبر دادند که پسرتان برات محمد در بیمارستان تهران بستری است وما به ملاقاتشان رفتیم ایشان در اثر مواد شیمیایی تمام موی سرش ریخته بود بطوری که خواهرش می گفت : این برادر من نیست و ایشان بعد از مدتی بستری در بیمارستان به شهادت رسید .

لحظه و نحوه شهادت

موضوع لحظه و نحوه شهادت

راوی

متن کامل خاطره


ایشان زمانی که شیمیایی شده بود پس از درمان چند روزی بود که حالش بهبود پیدا کرده بود در بجنورد مشغول کار بود یک دفعه حالش به هم می خورد و ایشان به مشهد منتقل و از آنجا می خواهند به تهران منتقل نمایند هنگامی که ایشان را سوار هواپیما می کنند در همان لحظه به شهادت می رسد .

عشق به جهاد

موضوع عشق به جهاد

راوی

متن کامل خاطره


اولیاء و مربیان مدرسه ازایشان راضی بودند و در حین تحصیل ایشان عشق و علاقه فراوانی به جبهه رفتن پیدا کرده بود ویادم می آید یک روز آمد و گفت : من باید به جبهه بروم واگر شما رضایت ندهید خودم را به زیر ماشین می اندازم تا کشته شوم .

اخلاص عمل

موضوع اخلاص عمل

راوی

متن کامل خاطره


ایشان در منطقه عملیاتی شیمیایی شده بود و در این مورد چیزی به من نگفته بود تا زمانی که در بیمارستان بستری و بعد من متوجه شدم که ایشان شیمیایی شده است . و هنگامی که در بیمارستان امام رضا (ع) مشهد بستری بود به شهادت رسید و من به رضای خداوند متعال راضی شدم

خبر شهادت

موضوع خبر شهادت

راوی

متن کامل خاطره


یادم می آید روز قبل از شهادت پدرم ما را به منزل اقوام بردند و فردای آن روز برف زیادی باریده بود و مدارس تعطیل شده بود و هنگامی که برگشتی ماشینهای سپاه را دیدیم که آمده بودند زمانی که پیاده شدند به ما گفتند : پدرتان شهید شده است .

لحظه و نحوه شهادت

موضوع لحظه و نحوه شهادت

راوی

متن کامل خاطره


آخرین دیدار من با پدرم صبح قبل از شهادتش بود و هنگامی که رفت حالش بسیار خوب بود . پدرم در محل کارش حالش بهم می خورد و ایشان را برای مداوا به بیمارستان امام رضا ( ع ) در مشهد مقدس اعزام می کنند ماخبر نداشتیم هنگامی که می خواستند پدرم را از مشهد به بجنورد بیاورند من وبرادرم را به منزل یکی از اقوام بردند . صبح روز بعد برف زیادی باریدو ما قصد رفتن به مدرسه را داشتیم که گفتند : مدارس تعطیل است و همه اقوام به منزل ما آمدند و من شک کردم و هنگامی که به منزل آمدیم پرچمهای سیاه را بر در و دیوار دیدم و آن زمان متوجه شدم که پدرم به شهادت رسیده است .[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده