شهید علی اصغر فتح ابادی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 +
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                =  علی‌اصغر فتح‌ابادی‌
 +
|تصویر                  =شهید علی اصغر فتح ابادی.jpg
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[نیشابور]]
 +
|شهادت                  = [[1360/08/04]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[رزمنده‌]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    =
 +
|خانواده                = نام پدر:حسین‌
 +
}}
 +
 +
  
 
کد شهید:    6009729    تاریخ تولد :     
 
کد شهید:    6009729    تاریخ تولد :     
سطر ۱۲: سطر ۴۳:
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
  
عشق به جهاد
+
* موضوع    عشق به جهاد
  
موضوع    عشق به جهاد
+
یک روز دایی ام پیش پدرم آمد و گفت: شما که می خواهید به جبهه بروید چند روز دیگر صبر کنید تا با هم به جبهه برویم. پدرم در جواب ایشان گفت: شاید تا شما آماده اعزام شوید، جنگ تمام شود. من نمی توانم صبرکنم تا شما هم بیایید.
  
راوی    
+
* موضوع   عشق به جهاد
متن کامل خاطره
+
  
یک روز دایی ام پیش پدرم آمد و گفت: شما که می خواهید به جبهه بروید چند روز دیگر صبر کنید تا باهم به جبهه برویم. پدرم در جواب ایشان گفت: شاید تا شما آماده اعزام شوید، جنگ تمام شود. من نمی توانم صبرکنم تا شما هم بیایید.
+
علی اصغر روز قبل از رفتن به جبهه به من گفت: به شهر برویم وهر چه می خواهی برای بچه ها و خانه بخریم با هم رفتیم و خریدمان راکردیم بعد او به من گفت: من فردا می خواهم به جبهه بروم همه ی اقوام را دعوت کرده بود تا از آنها خداحافظی کند لباس نو پوشیده بود وقتی به او گفتند: مگر تو به عروسی می خواهی بروی که لباس نو پوشیده ای او در جواب گفت: آنجایی که من می روم برای من کمتر ازمجلس عروسی نیست.
  
عشق به جهاد
+
* موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
  
موضوع    عشق به جهاد
+
دختر دایی ایشان می گفت: خواب دیدم علی اصغر دریک باغ سر سبز و زیبا هست به او گفتم: تودر این باغ چه کارمی کنی؟ ایشان گفت: من باغبان این باغ هستم این باغ مال من است شما هر چه میوه می خواهی از درختهای این باغ بردار .
  
راوی    
+
* موضوع   پيش بيني شهادت
متن کامل خاطره
+
  
علی اصغر روز قبل از رفتن به جبهه به من گفت : به شهر برویم وهر چه می خواهی برای بچه ها و خانه بخریم با هم رفتیم و خریدمان راکردیم بعد او به من گفت: من فردا می خواهم به جبهه بروم همه ی اقوام را دعوت کرده بود تا از آنها خداحافظی کند لباس نو پوشیده بود وقتی به او گفتند : مگر تو به عروسی می خواهی بروی که لباس نو پوشیده ای او د رجواب گفت : آنجایی که من می روم برای من کمتر ازمجلس عروسی نیست.
+
سه روزقبل از [[شهادت]] اشیان ما در شادگان بودیم علی اصغر صورت خود را اصلاح کرد و به حمام رفت و خود را پاک و تمیز کرد صبح روز [[شهادت]]ش به همسنگران گفت: امروز بوی خون و [[شهادت]] می آید و من امروز به آرزوی خود می رسم.
  
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
+
* موضوع    خبر شهادت
  
موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
+
یک روز که من مشغول پنبه جمع کردن بودم یکی از اقوام آمد و به من گفت: علی اصغر زخمی شده است من به او گفتم: اگر علی اصغر [[شهید]] شده بگو اما او گفت: نه او زخمی شده شما باید برای دیدن او به شهر بروید من گفتم: من نمی آیم اگر مجروح است او خودش می آید اما بعد از چند روز دیدم که پیکر مطهر اورا آوردند مراسم با شکوهی برای او گرفتیم و یادش را گرامی داشتیم.
  
راوی    
+
* موضوع   عشق به جهاد
متن کامل خاطره
+
  
دختردایی ایشان می گفت : خواب دیدم علی اصغر دریک باغ سر سبز و زیبا هست به اوگفتم : تودر این باغ چه کارمی کنی ؟ ایشان گفت : من باغبان این باغ هستم این باغ مال من است شما هر چه میوه می خواهی از درختهای این باغ بردار .
+
روزی علی اصغر با یکی از دوستان خود برای رفتن به جبهه ثبت نام کرده بودند. بعد از گذشت چند روزی به ایشان اعلام کردند که نوبت اعزام به جبهه شما فرا رسیده است. با شنیدن این خبر ایشان با خوشحالی توام با ابهتی خاص از جایش بلد شد و این آیه شریفه را بر زبان جاری کرد " انا لله و انا الیه راجعون
  
پیش بینی شهادت
+
* موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
  
موضوع    پيش بيني شهادت
+
یک شب خواب دیدم که روز [[عاشورا]]ست و مردم روستا به اتفاق روحانی روستا به طرف خانه ما می آیند من متوجه پدرم در هیئت نشدم. بلافاصله یکی از بچه های روستا هم که پدرم را دیده بود با دست خود به پشت من زد و گفت: پدرت دارد می آید، بلافاصله من به طرف پدرم هم چند قدم جلوتر آمد و دستهای خود را باز کرد و مرا در آغوش گرفت. بعد از خواب بیدار شدم.
 
+
راوی   
+
متن کامل خاطره
+
 
+
سه روزقبل ازشهادت اشیان ما در شادگان بودیم علی اصغر صورت خود را اصلاح کرد و به حمام رفت و خود را پاک و تمیز کرد صبح روز شهادتش به همسنگران گفت : امروز بوی خون و شهادت می آید و من امروز به آرزوی خود می رسم .
+
 
+
خبر شهادت
+
 
+
موضوع    خبر شهادت
+
 
+
راوی   
+
متن کامل خاطره
+
 
+
یکروز که من مشغول پنبه جمع کردن بودم یکی از اقوام آمد و به من گفت : علی اصغر زخمی شده است من به او گفتم : اگر علی اصغر شهید شده بگو اما او گفت : نه اوزخمی شده شما باید برای دیدن او به شهر بروید من گفتم : من نمی آیم اگر مجروح است او خودش می آید اما بعد از چند روز دیدم که پیکر مطهر اورا آوردند مراسم باشکوهی برای او گرفتیم ویادش را گرامی داشتیم .
+
 
+
عشق به جهاد
+
 
+
موضوع    عشق به جهاد
+
 
+
راوی   
+
متن کامل خاطره
+
 
+
119. روزی علی اصغر با یکی از دوستان خود برای رفتن به جبهه ثبت نام کرده بودند. بعد از گذشت چند روزی به ایشان اعلام کردند که نوبت اعزام به جبهه شما فرا رسیده است. با شنیدن این خبر ایشان با خوشحالی توام با ابهتی خاص از جایش بلد شد و این آیه شریفه را بر زبان جاری کرد " انا لله و انا الیه راجعون
+
 
+
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
+
 
+
موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
+
 
+
راوی   
+
متن کامل خاطره
+
 
+
119. یک شب خواب دیدم که روز عاشوراست و مردم روستا به اتفاق روحانی روستا به طرف خانه ما می آیند من متوجه پدرم در هیئت نشدم. بلافاصله یکی از بچه های روستا هم که پدرم را دیده بود با دست خود به پشت من زد و گفت: پدرت دارد می آید، بلافاصله من به طرف پدرم هم چند قدم جلوتر آمد و دستهای خود را باز کرد و مرا در آغوش گرفت. بعد از خواب بیدار شدم.
+
 
<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=15716 یاران رضا]</ref>
 
<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=15716 یاران رضا]</ref>
 
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
<references/>
 
<references/>
 +
==نگارخانه تصاویر==
 +
<gallery>
 +
Image:شهید علی اصغر فتح ابادی.jpg
 +
</gallery>
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض: علی‌اصغر فتح‌ابادی‌}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان نیشابور]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۶ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۹

علی‌اصغر فتح‌ابادی‌
شهید علی اصغر فتح ابادی.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد نیشابور
شهادت 1360/08/04
سمت‌ها رزمنده‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدر:حسین‌



کد شهید: 6009729 تاریخ تولد : نام : علی‌اصغر محل تولد : نیشابور نام خانوادگی : فتح‌ابادی‌ تاریخ شهادت : 1360/08/04 نام پدر : حسین‌ مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار :

خاطرات

  • موضوع عشق به جهاد

یک روز دایی ام پیش پدرم آمد و گفت: شما که می خواهید به جبهه بروید چند روز دیگر صبر کنید تا با هم به جبهه برویم. پدرم در جواب ایشان گفت: شاید تا شما آماده اعزام شوید، جنگ تمام شود. من نمی توانم صبرکنم تا شما هم بیایید.

  • موضوع عشق به جهاد

علی اصغر روز قبل از رفتن به جبهه به من گفت: به شهر برویم وهر چه می خواهی برای بچه ها و خانه بخریم با هم رفتیم و خریدمان راکردیم بعد او به من گفت: من فردا می خواهم به جبهه بروم همه ی اقوام را دعوت کرده بود تا از آنها خداحافظی کند لباس نو پوشیده بود وقتی به او گفتند: مگر تو به عروسی می خواهی بروی که لباس نو پوشیده ای او در جواب گفت: آنجایی که من می روم برای من کمتر ازمجلس عروسی نیست.

  • موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد

دختر دایی ایشان می گفت: خواب دیدم علی اصغر دریک باغ سر سبز و زیبا هست به او گفتم: تودر این باغ چه کارمی کنی؟ ایشان گفت: من باغبان این باغ هستم این باغ مال من است شما هر چه میوه می خواهی از درختهای این باغ بردار .

  • موضوع پيش بيني شهادت

سه روزقبل از شهادت اشیان ما در شادگان بودیم علی اصغر صورت خود را اصلاح کرد و به حمام رفت و خود را پاک و تمیز کرد صبح روز شهادتش به همسنگران گفت: امروز بوی خون و شهادت می آید و من امروز به آرزوی خود می رسم.

  • موضوع خبر شهادت

یک روز که من مشغول پنبه جمع کردن بودم یکی از اقوام آمد و به من گفت: علی اصغر زخمی شده است من به او گفتم: اگر علی اصغر شهید شده بگو اما او گفت: نه او زخمی شده شما باید برای دیدن او به شهر بروید من گفتم: من نمی آیم اگر مجروح است او خودش می آید اما بعد از چند روز دیدم که پیکر مطهر اورا آوردند مراسم با شکوهی برای او گرفتیم و یادش را گرامی داشتیم.

  • موضوع عشق به جهاد

روزی علی اصغر با یکی از دوستان خود برای رفتن به جبهه ثبت نام کرده بودند. بعد از گذشت چند روزی به ایشان اعلام کردند که نوبت اعزام به جبهه شما فرا رسیده است. با شنیدن این خبر ایشان با خوشحالی توام با ابهتی خاص از جایش بلد شد و این آیه شریفه را بر زبان جاری کرد " انا لله و انا الیه راجعون

  • موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد

یک شب خواب دیدم که روز عاشوراست و مردم روستا به اتفاق روحانی روستا به طرف خانه ما می آیند من متوجه پدرم در هیئت نشدم. بلافاصله یکی از بچه های روستا هم که پدرم را دیده بود با دست خود به پشت من زد و گفت: پدرت دارد می آید، بلافاصله من به طرف پدرم هم چند قدم جلوتر آمد و دستهای خود را باز کرد و مرا در آغوش گرفت. بعد از خواب بیدار شدم. [۱]

پانویس

  1. یاران رضا

نگارخانه تصاویر

رده