شهیدابراهیم ذوالفقاری: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «شه ی د ابراه ی م ذوالفقاری ==زندگینامه== در سال 1330 در نوبندگان و در هنگام اوج...» ایجاد کرد)
 
 
(۶ نسخه‌های متوسط توسط ۴ کاربران نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
شه ی د ابراه ی م ذوالفقاری
+
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 
+
|نام فرد                = ابراهیم ذوالفقاری
 
+
|تصویر                  = eb_zolfaghari.jpeg
==زندگینامه==
+
|توضیح تصویر            =
 
+
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
در سال 1330 در نوبندگان و در هنگام اوج گ ی ر ی فر ی اد دادخواه ی مردم عل ی ه رژ ی م ستم شاهی پا به عرصه ح ی ات گذاشت و ا ی ن خود فال ن ی ک ی بود برا ی فرزند ی خلف از تبار مظلوم. او پس از گذراندن دوره دبستان و دب ی رستان در سن 17 سالگ ی وارد آموزشگاه درجه دار ی شد و از آنجا که روح پر تلاش او تحمل سکون و ا ی ستادگ ی را نداشت پس از چند ی موفق به اخذ د ی پلم شد و از آنجا به دانشکده افسر ی وارد شد و سه سال پس از آن موفق به کسب مدرک ل ی سانس علوم گرد ی د و ا ی ن سال، ورود او به دوره جد ی د نظام ی بود که انقلاب خونبار ا ی ران به رهبر ی امام خم ی ن ی مراحل حساس س ی ر تکامل ی خود را م ی پ ی مود و توده مردم را به خ ی ابان ها و در برابر دژخ ی مان قرار م ی داد.
+
|شهرت                  =  
او در ا ی ن مدت آن چنان که عکس ها ی ش شهادت م ی دهند با ا ی ن که ی ک افسر ارتش بود در اکثر تظاهرات ها شرکت م ی کرد و با شرکت در هم ی ن اجتماعات بود که روح ی ه اش واقعاً دگرگون شده بود و جزء محدود افسران ی بود که در جر ی ان اسلحه دادن به آ ی ت الله طالقان ی که تازه از زندان مرخص شده بود قرارگرفت. پس از چند ماه که رژ ی م از ا ی ن موضوع با خبر شد، پ ی ش از دستگ ی ر ی آنها رستاخ ی ز 22 بهمن به وقوع پ ی وست و ابراه ی م را از شهادت زودرس آن روزها محروم ساخت، اما روح متلاطم و پر فروغش او را ساکت نم ی گذاشت و در ا ی ن ا ی ام ن ی ز به مطالعه ع ی ن ی و ذهن ی شرا ی ط موجود پرداخت و هم ی ن بود که کسان ی که با او برخورد داشتند تعجب م ی کردند که ی ک افسر ارتش تا ا ی ن اندازه واقع ب ی ن باشد و بر خورد با او، انسان را به فکر الگو ی ی ک ارتش ی مسلمان م ی انداخت.
+
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
با آغاز درگ ی ر ی ها ی ا ی ران و عراق، ابراه ی م را در ت ی ر ماه 1359 به جبهه فکه فرستادند و با اوج گ ی ر ی ا ی ن تجاوز که در اواخر شهر ی ور ماه شروع شد، در سختر ی ن شرا ی ط مبارزه با ن ی روها و مهمات ی بس ی ار کم در برابر هجوم مزدوران بعثی، دلاورانه مبارزه کرد و در ا ی ن چند روز، ی عن ی تا اواسط مهر ماه اکثر سربازان خود را از دست داده بود و خود ن ی ز بر اثر ترکش خمپاره به شدت صدمه د ی ده بود.
+
|تولد                  = فسا، نوبندگان، [[1330]]
  rId5
+
|شهادت                  = سقز، [[الگو:شهدای 20 مرداد |1360/05/20]]
وی پس از 15 روز بستر ی بودن در ب ی مارستان به مرخصی رفت و شا ی د جزء اول ی ن کسان ی بود که بر اثر زخم ی شدن، زود از جبهه برگشته بود. همه درباره ی جبهه از او سؤال م ی کردند و او با وجود پشت سر گذاشتن یک درگ ی ر ی سخت و روح ی ه ی نا امید کننده ای که در روزها ی اول جنگ بر او تحم ی ل شده بود، با کمال شجاعت به همه جواب م ی داد که ما ان شاء الله پ ی روز هست ی م و حتماً پ ی روز م ی شو ی م.
+
|وفات                  =
چند روز ی نگذشته بود که داوطلبانه به جبهه آبادان ماهشهر رفت و از آنجا برا ی آزادساز ی سوسنگرد شتافت و در ا ی ن پ ی روز ی شرکت جست و پس از سه ماه دوباره برا ی چند روز ی به مرخصی رفت. البته با ی د گفت که جنگ را با تمام ی غرورش برا ی چند روز ی رها م ی کرد و به دیار خود می رفت تا گفتنی ها را برای مردم بگوید و پ ی امش را به عاشقان راهش برساند. او جان کلامش و تمام پ ی امش را در ا ی ن چند روز خلاصه کرد و به گفتار امام عل ی (علیه السلام) که «مردان خدا عق ی ده شان را بر شمش ی ر ها ی شان حمل م ی کنند» معن ی بخش ی د.
+
|مرگ                    =
وی در گفتگو که با بچه ها داشت م ی گفت که فرماندهان ی که بن ی صدر به آنها مسئول ی ت داده، جبهه را به سکون کشانده اند. او در آن موقع که ل ی برال ی سم، جوّ کاذب ی در جامعه به خصوص در جبهه ها در م ی ان برادران ارتش ی ا ی جاد کرده بود و از خون شه ی دان برا ی رشد خود سوء استفاده م ی کرد، عل ی ه بن ی صدر م ی خروش ی د و با کمال جسارت م ی گفت که بن ی صدر خ ی انت م ی کند و پاسداران را عق ی م گذاشته است. شهید از خط امام بس ی ار تعر ی ف م ی کرد و م ی گفت با ا ی نکه من بس ی ار کم با پاسداران تماس داشته ام اما ا ی نها الگو ی ی ک ارتش اسلام ی هستند و م ی گفت من هرگز به پادگان بر نم ی گردم و در جبهه خواهم ماند تا در کنار برادران پاسدار و ارتش ی م از انقلاب پاسدار ی کنم.
+
|
ابراه ی م، آن افسر دلاور اسلام که نمونه بارز ی از ی ک مسلمان مؤمن، متد ی ن و وفادار به انقلاب اسلام ی بود، پس از چند روز به جبهه غرب شتافت و 4 ماه در ا ی ن جبهه بود و در روز ب ی ستم مرداد ماه آخر ی ن ت ی ر ترکشش را که همان هست ی اش و تمام وجودش بود در کفه اخلاص نهاد و در راه خدا فدا نمود و به لقاء الله پیوست.
+
|مفقود                  =
او مظهر ی ک انسان کامل و شا ی سته و الگو ی پاک ی و اخلاق در ارتش بود. نماز را دوست داشت و به رهبر انقلاب حضرت امام خم ی ن ی عشق م ی ورز ی د و هم ی شه خود را سرباز ی از سربازان امام م ی دانست. سربازان تحت امرش، هنوز خاطرات ز ی با و عرفان ی ، نمازها ی شب و نمازها ی جمعه او را به ی اد دارند.
+
|جانباز                =
آر ی او عاشق امام و عاشق ی اران امام بود. هم ی شه از منافق ی ن رو ی گردان بود. روزها و شب ها در جبهه ها تنها با ی اد خدا به نبرد خو ی ش ادامه م ی داد و هم ی شه ی اد او ی اد خدا و فکر او رهبر و انقلاب ی بود که او در راهش زحمات ی کش ی ده بود. خاطرات دلاور ی ها ی ابراهیم را شهرها ی قهرمان سردشت، فکه و سا ی ر جبهه ها همچنان به ی اد دارند.
+
|اسارت                  =
شه ی د ذوالفقار ی ، ده سال در ارتش خدمت کرد و از ا ی ن مدت، ب ی ش از دو سال در جبهه ها جنگ ی د و سر انجام در تار ی خ 1360/05/20 در سقز بر اثر برخورد با م ی ن به درجه رف ی ع شهادت نائل آمد. ی اد افسر ی چون ابراه ی م برا ی همه ما گرام ی باد.
+
|نیرو                  =
وصیت نامه
+
|یگانهای خدمت          =
بسم الله الرحمن الرح ی م
+
|طول خدمت              =
سلام بر امام زمان، مهد ی موعود و سلام بر نا ی ب بر حقش امام امت، ا ی ن قلب تپنده مسلم ی ن و سلام و درود ب ی کران به ارواح ط ی به شهدا، از شهدا ی صدر اسلام تا شهدا ی گلگون کفن کربلا ی ا ی ران.
+
|درجه                  =
سلام به مادرم، پدرم، همسرم، خواهرم
+
|سمت‌ها                  = افسر ارتش
م ی دانم که همگ ی شما چشمتان در راه است و هر دق ی قه برا ی آمدن من لحظه شمار ی م ی کن ی د تا من را از نزد ی ک بب ی ن ی د، ول ی مادرم به خاطر داشته باش که عل ی اکبر در جلو ی چشم پدر و مادرش تکه تکه شد و امام حس ی ن (علیه السلام) در جلو ی چشمان ز ی نب (سلام الله علیها) شه ی د شد و ا ی کاش در کنارم بود ی و م ی د ی د ی موقع ی که مأمور ی ت ی برا ی م پ ی ش م ی آ ی د چگونه به م ی دان رزم م ی روم و دشمن د ی ن خدا را به تنگ م ی آوردم.
+
|جنگ‌‌ها                  =
ا ی کسان ی که مأمور دفن من هست ی د! وقت ی که مرا در قبر م ی گذارند، مشت ها ی م را گره کن ی د تا همه بدانند من با مشت گره کرده به سو ی دشمن رفتم، دهانم را باز بگذار ی د تا از خدا ب ی خبران آگاه شوند من با ندا ی الله اکبر بر دشمن تاختم و چشمانم را باز نگه دار ی د تا همه بدانند با چشم باز به ا ی ن راه رفتم و دشمن را به زبون ی کش ی دم تا شهادت نص ی بم شد. چنانچه شه ی د شدم در زادگاهم، نوبندگان فسا در قطعه شهدا به خاک سپرده شوم.
+
|نشان‌های لیاقت          =
و اما پدر و مادرم و برادرانم و همسر و خواهرانم! خواهش م ی کنم صبر و حوصله داشته باش ی د و خدا ان شاء الله به همگ ی شما صبر عنا ی ت بفرما ی د و برا ی من گر ی ه نکن ی د؛ چون که راه ی که شه ی دان انتخاب نموده اند، من هم همان راه را انتخاب کرده ام. د ی گر شما را ب ی شتر ناراحت نم ی کنم و زحمت نم ی دهم.
+
|عملیات‌              =
به ام ی د پ ی روز ی رزمندگان اسلام و ز ی ارت قبر امام حس ی ن (علیه السلام)
+
|فعالیت‌ها              =
پا ی نده باد پرچم جمهور ی اسلام ی ا ی ران
+
|تحصیلات                =
خدا ی ا تا ظهور مهد ی (عجل الله فرجه) خم ی ن ی را برا ی ما نگه دار
+
|تخصص‌ها                =
چاکرتان ا ی نجانب ابره ی م ذوالفقار ی 1360/04/20
+
|شغل                    =
پی نوشت:  قابل ذکر است که جنازه شه ی د هنگام دفن، با چشمان باز و حالت لبخند و مشت گره کرده بود و موقع خاکسپاری هم کس ی از متن وص ی ت نامه اطلاع نداشته است.
+
|خانواده                =
 +
}}
 +
==زندگی نامه==
 +
در سال [[1330]] در نوبندگان و در هنگام اوج گیری فریاد دادخواهی مردم علیه رژیم ستم شاهی پا به عرصه حیات گذاشت و این خود فال نیکی بود برای فرزندی خلف از تبار مظلوم. او پس از گذراندن دوره دبستان و دبیرستان در سن 17 سالگی وارد آموزشگاه درجه داری شد و از آنجا که روح پر تلاش او تحمل سکون و ایستادگی را نداشت پس از چندی موفق به اخذ دیپلم شد و از آنجا به دانشکده افسری وارد شد و سه سال پس از آن موفق به کسب مدرک لیسانس علوم گردید و این سال، ورود او به دوره جدید نظامی بود که انقلاب خونبار [[ایران]] به رهبری [[امام خمینی]] مراحل حساس سیر تکاملی خود را می پیمود و توده مردم را به خیابان ها و در برابر دژخیمان قرار می داد.
 +
او در این مدت آن چنان که عکس هایش شهادت می دهند با این که یک [[افسر ارتش]] بود در اکثر تظاهرات ها شرکت می کرد و با شرکت در همین اجتماعات بود که روحیه اش واقعاً دگرگون شده بود و جزء محدود افسرانی بود که در جریان اسلحه دادن به [[آیت الله طالقانی]] که تازه از زندان مرخص شده بود قرارگرفت. پس از چند ماه که رژیم از این موضوع با خبر شد، پیش از دستگیری آنها رستاخیز [[22 بهمن]] به وقوع پیوست و ابراهیم را از [[شهادت]] زودرس آن روزها محروم ساخت، اما روح متلاطم و پر فروغش او را ساکت نمی گذاشت و در این ایام نیز به مطالعه عینی و ذهنی شرایط موجود پرداخت و همین بود که کسانی که با او برخورد داشتند تعجب می کردند که یک افسر ارتش تا این اندازه واقع بین باشد و بر خورد با او، انسان را به فکر الگوی یک ارتشی مسلمان می انداخت.
 +
با آغاز درگیری های ایران و [[عراق]]، ابراهیم را در تیر ماه 1359 به جبهه [[فکه]] فرستادند و با اوج گیری این تجاوز که در اواخر شهریور ماه شروع شد، در سخترین شرایط مبارزه با نیروها و مهماتی بسیار کم در برابر هجوم مزدوران بعثی، دلاورانه مبارزه کرد و در این چند روز، یعنی تا اواسط مهر ماه اکثر سربازان خود را از دست داده بود و خود نیز بر اثر ترکش [[خمپاره]] به شدت صدمه دیده بود.
 +
   
 +
وی پس از 15 روز بستری بودن در بیمارستان به مرخصی رفت و شاید جزء اولین کسانی بود که بر اثر زخمی شدن، زود از جبهه برگشته بود. همه درباره ی جبهه از او سؤال می کردند و او با وجود پشت سر گذاشتن یک درگیری سخت و روحیه ی نا امید کننده ای که در روزهای اول جنگ بر او تحمیل شده بود، با کمال شجاعت به همه جواب می داد که ما ان شاء الله پیروز هستیم و حتماً پیروز می شویم.
 +
چند روزی نگذشته بود که داوطلبانه به جبهه [[آبادان]] [[ماهشهر]] رفت و از آنجا برای آزادسازی [[سوسنگرد]] شتافت و در این پیروزی شرکت جست و پس از سه ماه دوباره برای چند روزی به مرخصی رفت. البته باید گفت که جنگ را با تمامی غرورش برای چند روزی رها می کرد و به دیار خود می رفت تا گفتنی ها را برای مردم بگوید و پیامش را به عاشقان راهش برساند. او جان کلامش و تمام پیامش را در این چند روز خلاصه کرد و به گفتار امام علی (علیه السلام) که «مردان خدا عقیده شان را بر شمشیر هایشان حمل می کنند» معنی بخشید.
 +
وی در گفتگو که با بچه ها داشت می گفت که فرماندهانی که بنی صدر به آنها مسئولیت داده، جبهه را به سکون کشانده اند. او در آن موقع که لیبرالیسم، جوّ کاذبی در جامعه به خصوص در جبهه ها در میان برادران ارتشی ایجاد کرده بود و از خون شهیدان برای رشد خود سوء استفاده می کرد، علیه بنی صدر می خروشید و با کمال جسارت می گفت که بنی صدر خیانت می کند و پاسداران را عقیم گذاشته است. شهید از خط امام بسیار تعریف می کرد و می گفت با اینکه من بسیار کم با پاسداران تماس داشته ام اما اینها الگوی یک ارتش اسلامی هستند و می گفت من هرگز به پادگان بر نمی گردم و در جبهه خواهم ماند تا در کنار برادران پاسدار و ارتشیم از انقلاب پاسداری کنم.
 +
ابراهیم، آن افسر دلاور اسلام که نمونه بارزی از یک مسلمان مؤمن، متدین و وفادار به انقلاب اسلامی بود، پس از چند روز به جبهه غرب شتافت و 4 ماه در این جبهه بود و در روز بیستم مرداد ماه آخرین تیر ترکشش را که همان هستی اش و تمام وجودش بود در کفه اخلاص نهاد و در راه خدا فدا نمود و به لقاء الله پیوست.
 +
او مظهر یک انسان کامل و شایسته و الگوی پاکی و اخلاق در ارتش بود. نماز را دوست داشت و به رهبر انقلاب حضرت امام خمینی عشق می ورزید و همیشه خود را سربازی از سربازان امام می دانست. سربازان تحت امرش، هنوز خاطرات زیبا و عرفانی، نمازهای شب و نمازهای جمعه او را به یاد دارند.
 +
آری او عاشق امام و عاشق یاران امام بود. همیشه از منافقین روی گردان بود. روزها و شب ها در جبهه ها تنها با یاد خدا به نبرد خویش ادامه می داد و همیشه یاد او یاد خدا و فکر او رهبر و انقلابی بود که او در راهش زحماتی کشیده بود. خاطرات دلاوری های ابراهیم را شهرهای قهرمان [[سردشت]]، فکه و سایر جبهه ها همچنان به یاد دارند.
 +
شهید ذوالفقاری، ده سال در ارتش خدمت کرد و از این مدت، بیش از دو سال در جبهه ها جنگید و سر انجام در تاریخ [[1360/05/20]] در [[سقز]] بر اثر برخورد با [[مین]] به درجه رفیع [[شهادت]] نائل آمد.
  
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
  
* خاطره اول ( از زبان دوستان شهید):
+
* خاطره اول (از زبان دوستان شهید):
 
خاطره ای که از دوستان شهید ذوالفقاری به یاد مانده است این است که در یکی از روزها با دوستانش به زیارت قبر شهدا می روند و در آنجا به دوستش می گوید: اینجا را که می بینی، به همین زودیا جای من است.
 
خاطره ای که از دوستان شهید ذوالفقاری به یاد مانده است این است که در یکی از روزها با دوستانش به زیارت قبر شهدا می روند و در آنجا به دوستش می گوید: اینجا را که می بینی، به همین زودیا جای من است.
* خاطره دوم ( از زبان برادر شهید):
+
 
 +
* خاطره دوم (از زبان برادر شهید):
 
روزی برادرم پیش من آمد و گفت: «برادر چون در اوج انقلاب هستیم و من مأمور اسلحه خانه هستم، می خواهم مقداری اسلحه را در اختیار آیت الله طالقانی که تازه از زندان آزاد شده است، بگذارم».
 
روزی برادرم پیش من آمد و گفت: «برادر چون در اوج انقلاب هستیم و من مأمور اسلحه خانه هستم، می خواهم مقداری اسلحه را در اختیار آیت الله طالقانی که تازه از زندان آزاد شده است، بگذارم».
در لیست سیاه ساواک، نام ابراهیم و 40 تن از افسران پیرو خط امام وجود داشت و همیشه حرف ابراهیم این بود که اگر انقلاب پیروز نشود من اعدام خواهد شد.1<ref>[http://navideshahed.com/fa/news/415874/نگاهی-به-زندگی-و-وصیت-نامه-شهید-ابراهیم-ذوالفقاری سایت نویدشاهد]</ref>
+
در لیست سیاه ساواک، نام ابراهیم و 40 تن از افسران پیرو خط امام وجود داشت و همیشه حرف ابراهیم این بود که اگر انقلاب پیروز نشود من اعدام خواهد شد.
rId6
+
  
 +
 +
==وصیت نامه==
 +
بسم الله الرحمن الرحیم
 +
سلام بر امام زمان، مهدی موعود و سلام بر نایب بر حقش امام امت، این قلب تپنده مسلمین و سلام و درود بیکران به ارواح طیبه شهدا، از شهدای صدر اسلام تا شهدای گلگون کفن کربلای ایران.
 +
سلام به مادرم، پدرم، همسرم، خواهرم
 +
می دانم که همگی شما چشمتان در راه است و هر دقیقه برای آمدن من لحظه شماری می کنید تا من را از نزدیک ببینید، ولی مادرم به خاطر داشته باش که علی اکبر در جلوی چشم پدر و مادرش تکه تکه شد و امام حسین (علیه السلام) در جلوی چشمان زینب (سلام الله علیها) شهید شد و ای کاش در کنارم بودی و می دیدی موقعی که مأموریتی برایم پیش می آید چگونه به میدان رزم می روم و دشمن دین خدا را به تنگ می آوردم.
 +
ای کسانیکه مأمور دفن من هستید! وقتی که مرا در قبر می گذارند، مشت هایم را گره کنید تا همه بدانند من با مشت گره کرده به سوی دشمن رفتم، دهانم را باز بگذارید تا از خدا بی خبران آگاه شوند من با ندای الله اکبر بر دشمن تاختم و چشمانم را باز نگه دارید تا همه بدانند با چشم باز به این راه رفتم و دشمن را به زبونی کشیدم تا شهادت نصیبم شد. چنانچه شهید شدم در زادگاهم، نوبندگان فسا در قطعه شهدا به خاک سپرده شوم.
 +
و اما پدر و مادرم و برادرانم و همسر و خواهرانم! خواهش می کنم صبر و حوصله داشته باشید و خدا ان شاء الله به همگی شما صبر عنایت بفرماید و برای من گریه نکنید؛ چون که راهی که شهیدان انتخاب نموده اند، من هم همان راه را انتخاب کرده ام. دیگر شما را بیشتر ناراحت نمی کنم و زحمت نمی دهم.
 +
به امید پیروزی رزمندگان اسلام و زیارت قبر امام حسین (علیه السلام)
 +
پاینده باد پرچم جمهوری اسلامی ایران
 +
خدایا تا ظهور مهدی (عجل الله فرجه) خمینی را برای ما نگه دار
 +
چاکرتان اینجانب ابرهیم ذوالفقاری 1360/04/20
 +
پی نوشت: قابل ذکر است که جنازه شهید هنگام دفن، با چشمان باز و حالت لبخند و مشت گره کرده بود و موقع خاکسپاری هم کسی از متن وصیت نامه اطلاع نداشته است.<ref>[http://navideshahed.com/fa/news/415874/نگاهی-به-زندگی-و-وصیت-نامه-شهید-ابراهیم-ذوالفقاری سایت نویدشاهد]</ref>
  
  

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۶ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۴۲

ابراهیم ذوالفقاری
Eb zolfaghari.jpeg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد فسا، نوبندگان، 1330
شهادت سقز، 1360/05/20
سمت‌ها افسر ارتش

زندگی نامه

در سال 1330 در نوبندگان و در هنگام اوج گیری فریاد دادخواهی مردم علیه رژیم ستم شاهی پا به عرصه حیات گذاشت و این خود فال نیکی بود برای فرزندی خلف از تبار مظلوم. او پس از گذراندن دوره دبستان و دبیرستان در سن 17 سالگی وارد آموزشگاه درجه داری شد و از آنجا که روح پر تلاش او تحمل سکون و ایستادگی را نداشت پس از چندی موفق به اخذ دیپلم شد و از آنجا به دانشکده افسری وارد شد و سه سال پس از آن موفق به کسب مدرک لیسانس علوم گردید و این سال، ورود او به دوره جدید نظامی بود که انقلاب خونبار ایران به رهبری امام خمینی مراحل حساس سیر تکاملی خود را می پیمود و توده مردم را به خیابان ها و در برابر دژخیمان قرار می داد. او در این مدت آن چنان که عکس هایش شهادت می دهند با این که یک افسر ارتش بود در اکثر تظاهرات ها شرکت می کرد و با شرکت در همین اجتماعات بود که روحیه اش واقعاً دگرگون شده بود و جزء محدود افسرانی بود که در جریان اسلحه دادن به آیت الله طالقانی که تازه از زندان مرخص شده بود قرارگرفت. پس از چند ماه که رژیم از این موضوع با خبر شد، پیش از دستگیری آنها رستاخیز 22 بهمن به وقوع پیوست و ابراهیم را از شهادت زودرس آن روزها محروم ساخت، اما روح متلاطم و پر فروغش او را ساکت نمی گذاشت و در این ایام نیز به مطالعه عینی و ذهنی شرایط موجود پرداخت و همین بود که کسانی که با او برخورد داشتند تعجب می کردند که یک افسر ارتش تا این اندازه واقع بین باشد و بر خورد با او، انسان را به فکر الگوی یک ارتشی مسلمان می انداخت. با آغاز درگیری های ایران و عراق، ابراهیم را در تیر ماه 1359 به جبهه فکه فرستادند و با اوج گیری این تجاوز که در اواخر شهریور ماه شروع شد، در سخترین شرایط مبارزه با نیروها و مهماتی بسیار کم در برابر هجوم مزدوران بعثی، دلاورانه مبارزه کرد و در این چند روز، یعنی تا اواسط مهر ماه اکثر سربازان خود را از دست داده بود و خود نیز بر اثر ترکش خمپاره به شدت صدمه دیده بود.

وی پس از 15 روز بستری بودن در بیمارستان به مرخصی رفت و شاید جزء اولین کسانی بود که بر اثر زخمی شدن، زود از جبهه برگشته بود. همه درباره ی جبهه از او سؤال می کردند و او با وجود پشت سر گذاشتن یک درگیری سخت و روحیه ی نا امید کننده ای که در روزهای اول جنگ بر او تحمیل شده بود، با کمال شجاعت به همه جواب می داد که ما ان شاء الله پیروز هستیم و حتماً پیروز می شویم. چند روزی نگذشته بود که داوطلبانه به جبهه آبادان ماهشهر رفت و از آنجا برای آزادسازی سوسنگرد شتافت و در این پیروزی شرکت جست و پس از سه ماه دوباره برای چند روزی به مرخصی رفت. البته باید گفت که جنگ را با تمامی غرورش برای چند روزی رها می کرد و به دیار خود می رفت تا گفتنی ها را برای مردم بگوید و پیامش را به عاشقان راهش برساند. او جان کلامش و تمام پیامش را در این چند روز خلاصه کرد و به گفتار امام علی (علیه السلام) که «مردان خدا عقیده شان را بر شمشیر هایشان حمل می کنند» معنی بخشید. وی در گفتگو که با بچه ها داشت می گفت که فرماندهانی که بنی صدر به آنها مسئولیت داده، جبهه را به سکون کشانده اند. او در آن موقع که لیبرالیسم، جوّ کاذبی در جامعه به خصوص در جبهه ها در میان برادران ارتشی ایجاد کرده بود و از خون شهیدان برای رشد خود سوء استفاده می کرد، علیه بنی صدر می خروشید و با کمال جسارت می گفت که بنی صدر خیانت می کند و پاسداران را عقیم گذاشته است. شهید از خط امام بسیار تعریف می کرد و می گفت با اینکه من بسیار کم با پاسداران تماس داشته ام اما اینها الگوی یک ارتش اسلامی هستند و می گفت من هرگز به پادگان بر نمی گردم و در جبهه خواهم ماند تا در کنار برادران پاسدار و ارتشیم از انقلاب پاسداری کنم. ابراهیم، آن افسر دلاور اسلام که نمونه بارزی از یک مسلمان مؤمن، متدین و وفادار به انقلاب اسلامی بود، پس از چند روز به جبهه غرب شتافت و 4 ماه در این جبهه بود و در روز بیستم مرداد ماه آخرین تیر ترکشش را که همان هستی اش و تمام وجودش بود در کفه اخلاص نهاد و در راه خدا فدا نمود و به لقاء الله پیوست. او مظهر یک انسان کامل و شایسته و الگوی پاکی و اخلاق در ارتش بود. نماز را دوست داشت و به رهبر انقلاب حضرت امام خمینی عشق می ورزید و همیشه خود را سربازی از سربازان امام می دانست. سربازان تحت امرش، هنوز خاطرات زیبا و عرفانی، نمازهای شب و نمازهای جمعه او را به یاد دارند. آری او عاشق امام و عاشق یاران امام بود. همیشه از منافقین روی گردان بود. روزها و شب ها در جبهه ها تنها با یاد خدا به نبرد خویش ادامه می داد و همیشه یاد او یاد خدا و فکر او رهبر و انقلابی بود که او در راهش زحماتی کشیده بود. خاطرات دلاوری های ابراهیم را شهرهای قهرمان سردشت، فکه و سایر جبهه ها همچنان به یاد دارند. شهید ذوالفقاری، ده سال در ارتش خدمت کرد و از این مدت، بیش از دو سال در جبهه ها جنگید و سر انجام در تاریخ 1360/05/20 در سقز بر اثر برخورد با مین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

خاطرات

  • خاطره اول (از زبان دوستان شهید):

خاطره ای که از دوستان شهید ذوالفقاری به یاد مانده است این است که در یکی از روزها با دوستانش به زیارت قبر شهدا می روند و در آنجا به دوستش می گوید: اینجا را که می بینی، به همین زودیا جای من است.

  • خاطره دوم (از زبان برادر شهید):

روزی برادرم پیش من آمد و گفت: «برادر چون در اوج انقلاب هستیم و من مأمور اسلحه خانه هستم، می خواهم مقداری اسلحه را در اختیار آیت الله طالقانی که تازه از زندان آزاد شده است، بگذارم». در لیست سیاه ساواک، نام ابراهیم و 40 تن از افسران پیرو خط امام وجود داشت و همیشه حرف ابراهیم این بود که اگر انقلاب پیروز نشود من اعدام خواهد شد.


وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر امام زمان، مهدی موعود و سلام بر نایب بر حقش امام امت، این قلب تپنده مسلمین و سلام و درود بیکران به ارواح طیبه شهدا، از شهدای صدر اسلام تا شهدای گلگون کفن کربلای ایران. سلام به مادرم، پدرم، همسرم، خواهرم می دانم که همگی شما چشمتان در راه است و هر دقیقه برای آمدن من لحظه شماری می کنید تا من را از نزدیک ببینید، ولی مادرم به خاطر داشته باش که علی اکبر در جلوی چشم پدر و مادرش تکه تکه شد و امام حسین (علیه السلام) در جلوی چشمان زینب (سلام الله علیها) شهید شد و ای کاش در کنارم بودی و می دیدی موقعی که مأموریتی برایم پیش می آید چگونه به میدان رزم می روم و دشمن دین خدا را به تنگ می آوردم. ای کسانیکه مأمور دفن من هستید! وقتی که مرا در قبر می گذارند، مشت هایم را گره کنید تا همه بدانند من با مشت گره کرده به سوی دشمن رفتم، دهانم را باز بگذارید تا از خدا بی خبران آگاه شوند من با ندای الله اکبر بر دشمن تاختم و چشمانم را باز نگه دارید تا همه بدانند با چشم باز به این راه رفتم و دشمن را به زبونی کشیدم تا شهادت نصیبم شد. چنانچه شهید شدم در زادگاهم، نوبندگان فسا در قطعه شهدا به خاک سپرده شوم. و اما پدر و مادرم و برادرانم و همسر و خواهرانم! خواهش می کنم صبر و حوصله داشته باشید و خدا ان شاء الله به همگی شما صبر عنایت بفرماید و برای من گریه نکنید؛ چون که راهی که شهیدان انتخاب نموده اند، من هم همان راه را انتخاب کرده ام. دیگر شما را بیشتر ناراحت نمی کنم و زحمت نمی دهم. به امید پیروزی رزمندگان اسلام و زیارت قبر امام حسین (علیه السلام) پاینده باد پرچم جمهوری اسلامی ایران خدایا تا ظهور مهدی (عجل الله فرجه) خمینی را برای ما نگه دار چاکرتان اینجانب ابرهیم ذوالفقاری 1360/04/20 پی نوشت: قابل ذکر است که جنازه شهید هنگام دفن، با چشمان باز و حالت لبخند و مشت گره کرده بود و موقع خاکسپاری هم کسی از متن وصیت نامه اطلاع نداشته است.[۱]


پانویس

  1. سایت نویدشاهد