شهید محمد محمدی فرزند امیرمحمد: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی «کد شهید : 6717726 نام : محمد نام خانوادگی : محمدی نام پدر : امیرمحمد تاریخ تول...» ایجاد کرد) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
+ | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | ||
+ | |نام فرد = محمدمحمدی | ||
+ | |تصویر = | ||
+ | |توضیح تصویر = | ||
+ | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | ||
+ | |شهرت = | ||
+ | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | ||
+ | |تولد =[[تایباد]] | ||
+ | |شهادت = [[1367/04/16]] | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مرگ = | ||
+ | |محل دفن = | ||
+ | |مفقود = | ||
+ | |جانباز = | ||
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها =[[رزمنده]] | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر:امیرمحمد | ||
+ | }} | ||
+ | |||
+ | |||
کد شهید : 6717726 | کد شهید : 6717726 | ||
سطر ۲۵: | سطر ۵۶: | ||
گلزار : | گلزار : | ||
− | خاطرات | + | ==خاطرات== |
− | + | ||
− | + | ||
موضوع : عشق شهادت | موضوع : عشق شهادت | ||
− | + | [[شهید]] می گفت: پدر جان بگذارید تا من اسمم را در بسیج بنویسم ولی پدر و مادرشان رضایت نمی دادند. پدرش می گفت: حالا نمی خواهد به جبهه بروی. ان شاء الله باشد وقتی که به سن سربازی رسیدی به جبهه برو. بعد که ما به خانه خود می رفتیم بیا و می گفت: بیا چند روز به مشهد مقدس و مزار [[شهید]]ان برویم که دلم خیلی تنگ شده است. چند روز بود که می گفت: بیا برویم به مشهد ولی من می گفتم هوا گرم است و بچه ها مریض می شوند. بو همیشه به من می گفت: بیا به مشهد برویم تا اینکه قسمت شد یک سفر من با ایشان به مشهد برویم. وقتی که ما بع مشهد رسیدیم من به ایشان گفتم بیا برویم و خستگی رفع کنیم و بعد به زیارت امام هشتم (ع) برویم. او آن روز خیلی حال عجیبی داشت و من نمی دانستم که او چقدر به مزار شهدا علاقمند است. اول به زیارت ثامن الحج حضرت امام رضا (ع) رفتیم و نماز ظهر را در حرم خواندیم و بعد از نماز زیارت نامه نیز خواندیم و بعدأ به مزار شهدا رفتیم. او من را بر سر خاک [[شهید]]ان برد و فاتحه خواندیم . بعد از فاتحه او به من گفت: من دوست دارم مانند [[شهدای][ گرانقدر [[شهید]] بشوم. من از حرف او ناراحت شدم واو گفت: [[شهادت]] که ناراحتی ندارد و برای من افتخار است. یک هفته با ایشان در مشهد بودیم ، موقع نماز که می شد می گفت: بیا برویم به زیارت امام رضا (ع) و نماز بخوانیم. به حرم که می رفتیم و نماز می خواندیم رو به روی امام رضا (ع) می ایستادیم و می گفت: خدایا [[شهادت]] را نسیب من کن و در قیامت امام حسین و یارانش را سر دار ما در بهشت قرار بده. روز آخر که می خواستیم به روستا برویم چند ساعت جلو تر ، به بازار رفتیم و سوغات برای خوانواده اش گرفتیم. و این خاطره هر گز از یادم نمی رود. | |
− | + | <ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18716 سایت یاران رضا]</ref> | |
− | + | ==پانویس== | |
− | + | <references /> | |
− | + | ==رده== | |
− | شهید می گفت : پدر جان بگذارید تا من اسمم را در بسیج بنویسم ولی پدر و مادرشان رضایت نمی دادند . پدرش می گفت : حالا نمی خواهد به جبهه بروی . ان شاء الله باشد وقتی که به سن سربازی رسیدی به جبهه برو . بعد که ما به خانه خود می رفتیم بیا و می گفت : بیا چند روز به مشهد مقدس و مزار | + | {{ترتیبپیشفرض: محمد محمدی}} |
− | + | [[رده: شهدا]] | |
− | + | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | |
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان تایباد]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۸
محمدمحمدی | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | تایباد |
شهادت | 1367/04/16 |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدر:امیرمحمد |
کد شهید : 6717726
نام : محمد
نام خانوادگی : محمدی
نام پدر : امیرمحمد
تاریخ تولد :
محل تولد : تایباد
تاریخ شهادت : 1367/04/16
مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت :
شغل : یگان خدمتی :
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده
گلزار :
خاطرات
موضوع : عشق شهادت
شهید می گفت: پدر جان بگذارید تا من اسمم را در بسیج بنویسم ولی پدر و مادرشان رضایت نمی دادند. پدرش می گفت: حالا نمی خواهد به جبهه بروی. ان شاء الله باشد وقتی که به سن سربازی رسیدی به جبهه برو. بعد که ما به خانه خود می رفتیم بیا و می گفت: بیا چند روز به مشهد مقدس و مزار شهیدان برویم که دلم خیلی تنگ شده است. چند روز بود که می گفت: بیا برویم به مشهد ولی من می گفتم هوا گرم است و بچه ها مریض می شوند. بو همیشه به من می گفت: بیا به مشهد برویم تا اینکه قسمت شد یک سفر من با ایشان به مشهد برویم. وقتی که ما بع مشهد رسیدیم من به ایشان گفتم بیا برویم و خستگی رفع کنیم و بعد به زیارت امام هشتم (ع) برویم. او آن روز خیلی حال عجیبی داشت و من نمی دانستم که او چقدر به مزار شهدا علاقمند است. اول به زیارت ثامن الحج حضرت امام رضا (ع) رفتیم و نماز ظهر را در حرم خواندیم و بعد از نماز زیارت نامه نیز خواندیم و بعدأ به مزار شهدا رفتیم. او من را بر سر خاک شهیدان برد و فاتحه خواندیم . بعد از فاتحه او به من گفت: من دوست دارم مانند [[شهدای][ گرانقدر شهید بشوم. من از حرف او ناراحت شدم واو گفت: شهادت که ناراحتی ندارد و برای من افتخار است. یک هفته با ایشان در مشهد بودیم ، موقع نماز که می شد می گفت: بیا برویم به زیارت امام رضا (ع) و نماز بخوانیم. به حرم که می رفتیم و نماز می خواندیم رو به روی امام رضا (ع) می ایستادیم و می گفت: خدایا شهادت را نسیب من کن و در قیامت امام حسین و یارانش را سر دار ما در بهشت قرار بده. روز آخر که می خواستیم به روستا برویم چند ساعت جلو تر ، به بازار رفتیم و سوغات برای خوانواده اش گرفتیم. و این خاطره هر گز از یادم نمی رود. [۱]