شهید حسن محمدی اوجان: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
 +
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                =  حسن‌ محمدی‌اوجان‌
 +
|تصویر                  =
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[بیرجند]]
 +
|شهادت                  = [[1364/01/16]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[تخریب‌]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    =
 +
|خانواده                = نام پدر:علی‌
 +
}}
 +
 
کد شهید:    6413142     
 
کد شهید:    6413142     
 
    
 
    
سطر ۲۲: سطر ۵۲:
  
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
   
 
 
 
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
 
 
 
بعد از شهادت پدرم دقیقاً سال سوم راهنمایى امتحان ریاضى داشتم و درس برایم مشکل بود و خیلى ناراحت بودم و گریه مى‏کردم و از آوردن تجدیدى مى‏ترسیدم خواب دیدم با پدرم لب یک جاده ایستاده بودیم گفتند دخترم اعظم چرا ناراحتى گفتم درسهایم مشکل است گفتند پدرجان این جاده را مى‏بینى نگاه کردم دیدم جاده بلندو عریضى است گفتم بله گفتنداگر همین جاده را بروى و برگردى همیشه در زندگى‏ات موفق هستى گفتم این جاده که آسفالت است و مى‏توانم بدوم تا پایم را گذاشتم مى‏خواستم شروع بدویدن کنم دیدم قلوه سنگهاى بزرگ زیر پایم مى‏آیند و جاده را به سختى طى کردم وقتى شروع به برگشت کردم دیدم جاده صاف و هموار است به طرفش که آمدم گفت دیدى باباجان زندگى همین طوریست اما تو موفق مى‏شوى ناگهان از خواب بیدار شدم و دیدم هیچ کس نیست و از آن تاریخ به بعد با مشکلات مبارزه نمودم و به شکر خدا لیسانسم را گرفته‏ام و در پى فوق لیسانس هستم.
 
   
 
 
 
خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید
 
  
 +
* خواب و رویای دیگران درمورد شهید
  
  
همان شبى که حسن به شهادت رسیده بود خواب دیدم رفته‏ام به جبهه چون در آخرین تماسى که تلفنى با هم داشتیم حسن گفت از عملیات که برگردم شما را با خودم به اهواز مى‏برم خانه سازمانى اجاره نموده‏ام در پشت یک خاکریز بودم دیدم حسن آر.پى. چى بدست نشسته است گفتم من نماز نخوانده‏ام گفتند سرت را پائین بگیر تا خمپاره به شمانخورد همین طور که گفتند نماز خواندم ناگهان خمپاره داخل سنگر ایشان خورد و من از صداى برخورد گلوله بیدار شدم و با خودم گفتم خدایا چه اتفاقى براى همسرم حسن افتاده بسیار دلواپس بودم و بعد از دو روز از سپاه آمدند خانه و گفتند حسن مجروح شده عکسش را بدهید لازم داریم گفتم مبارک باشد مى‏دانستم آخرش هم خدمت شهادت را مى‏پوشد و بعداً متوجه شدم که دقیقاً همان طور که خواب دیدم بر سر نماز در حالیکه آرپى چى کنارش بوده بوسیله خمپاره دشمن به شهادت رسیده.
+
بعد از [[شهادت]] پدرم دقیقاً سال سوم راهنمایى امتحان ریاضى داشتم و درس برایم مشکل بود و خیلى ناراحت بودم و گریه مى‏ کردم و از آوردن تجدیدى مى‏ ترسیدم خواب دیدم با پدرم لب یک جاده ایستاده بودیم گفتند دخترم اعظم چرا ناراحتى گفتم درسهایم مشکل است گفتند پدر جان این جاده را مى ‏بینى نگاه کردم دیدم جاده بلند و عریضى است گفتم بله گفتند اگر همین جاده را بروى و برگردى همیشه در زندگى ‏ات موفق هستى گفتم این جاده که آسفالت است و مى ‏توانم بدوم تا پایم را گذاشتم مى ‏خواستم شروع بدویدن کنم دیدم قلوه سنگهاى بزرگ زیر پایم مى ‏آیند و جاده را به سختى طى کردم وقتى شروع به برگشت کردم دیدم جاده صاف و هموار است به طرفش که آمدم گفت دیدى بابا جان زندگى همین طوریست اما تو موفق مى ‏شوى ناگهان از خواب بیدار شدم و دیدم هیچ کس نیست و از آن تاریخ به بعد با مشکلات مبارزه نمودم و به شکر خدا لیسانسم را گرفته‏ام و در پى فوق لیسانس هستم.
  
 +
* خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید
  
منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18734
+
همان شبى که حسن به [[شهادت]] رسیده بود خواب دیدم رفته‏ام به جبهه چون در آخرین تماسى که تلفنى با هم داشتیم حسن گفت از عملیات که برگردم شما را با خودم به [[اهواز]] مى ‏برم خانه سازمانى اجاره نموده‏ام در پشت یک خاکریز بودم دیدم حسن [[آر.پى.چى]] بدست نشسته است گفتم من نماز نخوانده‏ام گفتند سرت را پائین بگیر تا خمپاره به شما نخورد همین طور که گفتند نماز خواندم ناگهان [[خمپاره]] داخل سنگر ایشان خورد و من از صداى برخورد [[گلوله]] بیدار شدم و با خودم گفتم خدایا چه اتفاقى براى همسرم حسن افتاده بسیار دلواپس بودم و بعد از دو روز از [[سپاه]] آمدند خانه و گفتند حسن مجروح شده عکسش را بدهید لازم داریم گفتم مبارک باشد مى ‏دانستم آخرش هم خدمت [[شهادت]] را مى‏ پوشد و بعداً متوجه شدم که دقیقاً همان طور که خواب دیدم بر سر نماز در حالیکه آرپى چى کنارش بوده بوسیله [[خمپاره]] دشمن به [[شهادت]] رسیده.
 +
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18734 سایت یاران رضا]</ref>
 +
==پانویس==
 +
<references />
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض: حسن‌ محمدی‌اوجان‌}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان جنوبی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان بیرجند]]

نسخهٔ ‏۱۷ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۴۳

حسن‌ محمدی‌اوجان‌
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد بیرجند
شهادت 1364/01/16
سمت‌ها تخریب‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدر:علی‌


کد شهید: 6413142

نام : حسن‌

نام خانوادگی : محمدی‌اوجان‌

نام پدر : علی‌

محل تولد : بیرجند

تاریخ شهادت : 1364/01/16

تحصیلات : نامشخص

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : تخریب‌


خاطرات

  • خواب و رویای دیگران درمورد شهید


بعد از شهادت پدرم دقیقاً سال سوم راهنمایى امتحان ریاضى داشتم و درس برایم مشکل بود و خیلى ناراحت بودم و گریه مى‏ کردم و از آوردن تجدیدى مى‏ ترسیدم خواب دیدم با پدرم لب یک جاده ایستاده بودیم گفتند دخترم اعظم چرا ناراحتى گفتم درسهایم مشکل است گفتند پدر جان این جاده را مى ‏بینى نگاه کردم دیدم جاده بلند و عریضى است گفتم بله گفتند اگر همین جاده را بروى و برگردى همیشه در زندگى ‏ات موفق هستى گفتم این جاده که آسفالت است و مى ‏توانم بدوم تا پایم را گذاشتم مى ‏خواستم شروع بدویدن کنم دیدم قلوه سنگهاى بزرگ زیر پایم مى ‏آیند و جاده را به سختى طى کردم وقتى شروع به برگشت کردم دیدم جاده صاف و هموار است به طرفش که آمدم گفت دیدى بابا جان زندگى همین طوریست اما تو موفق مى ‏شوى ناگهان از خواب بیدار شدم و دیدم هیچ کس نیست و از آن تاریخ به بعد با مشکلات مبارزه نمودم و به شکر خدا لیسانسم را گرفته‏ام و در پى فوق لیسانس هستم.

  • خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید

همان شبى که حسن به شهادت رسیده بود خواب دیدم رفته‏ام به جبهه چون در آخرین تماسى که تلفنى با هم داشتیم حسن گفت از عملیات که برگردم شما را با خودم به اهواز مى ‏برم خانه سازمانى اجاره نموده‏ام در پشت یک خاکریز بودم دیدم حسن آر.پى.چى بدست نشسته است گفتم من نماز نخوانده‏ام گفتند سرت را پائین بگیر تا خمپاره به شما نخورد همین طور که گفتند نماز خواندم ناگهان خمپاره داخل سنگر ایشان خورد و من از صداى برخورد گلوله بیدار شدم و با خودم گفتم خدایا چه اتفاقى براى همسرم حسن افتاده بسیار دلواپس بودم و بعد از دو روز از سپاه آمدند خانه و گفتند حسن مجروح شده عکسش را بدهید لازم داریم گفتم مبارک باشد مى ‏دانستم آخرش هم خدمت شهادت را مى‏ پوشد و بعداً متوجه شدم که دقیقاً همان طور که خواب دیدم بر سر نماز در حالیکه آرپى چى کنارش بوده بوسیله خمپاره دشمن به شهادت رسیده. [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده