شهید غلامحسن مظفری: تفاوت بین نسخهها
Bozorgmehr98 (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۲۷: | سطر ۲۷: | ||
==خاطرات== | ==خاطرات== | ||
+ | * پیش بینی شهادت | ||
− | + | شب قبل از رفتن پسر همسایه مان را همراه خود به گلزار شهدا برده بود و گفته بود که من این دفعه [[شهید]] می شوم و به خانواده ام چیزی نگفته ام. زمانیکه مرا آوردند در اینجا دفنم کنید. جایش را نشان داد و گفت: چون هر کسی از هر دری آمد مرا ببیند. (باحالت شوخی). راوی کوکب مظفری | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | شب قبل از رفتن پسر همسایه مان را همراه خود به گلزار شهدا برده بود و گفته بود که من این دفعه [[شهید]] می شوم و به خانواده ام چیزی نگفته ام. زمانیکه مرا آوردند در اینجا دفنم کنید. جایش را نشان داد و گفت: چون هر کسی از هر دری آمد مرا ببیند. (باحالت شوخی). | + | |
+ | * محبوبیت شهید نزد دیگران | ||
+ | یک روز من سرمزار غلامحسین نشسته بودم و گریه می کردم، مردی که در آن اطراف بود و [[قرآن]] می خواند و حدود 80 سال سن داشت آمد و به من گفت: بلند شو مادر گریه نکن. گفتم: چرا؟ گفت: چونکه اگر بچه شما صد سال هم می ماند باز هم شهید می شد. چون روحیات دیگری داشت و مشخص بود که شهید می شود.راوی کوکب مظفری | ||
− | + | * خبر شهادت | |
− | + | شب قبل از شهادتش خواب دیدم که غلامحسین آمده و در اتاق دراز کشیده است در حالی که دستش قطع شده است. نگران شدم صبح رفتم و از دوستان او آقای ثابتی و ولیعصری که همراه او بودند پرسیدم که غلامحسین را ندیدید؟ آنها گفتند: شما نگران نباشید او بعد از ما می آید به مرخصی وقتی دیدند من اصرار زیادی می کنم. گفتند: نامه اش حتماً چند روز دیگر به دست شما می رسد. ازقرار معلوم اینها خودشان به اداره پست می روند و از آنجا تلگراف می زنند. همان تلگراف را به در خانه می آورند ولی من می دیدم که برادر بزرگترش به این طرف و آن طرف می رود و آرام و قرار ندارد. سه روز بعد از گذشت آن ماجرا بود که پیکر مطهرش را آوردند. راوی کوکب مظفری | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
+ | * تولد و کودکی | ||
− | + | غلامحسین در سن 4 سالگی از روی پشت بام افتاد و یک شبانه روز در بیمارستان بیهوش بود. من مقداری پول نذر حضرت ابوالفضل کردم تا او خوب شود. و به لطف آقا اباالفضل او به هوش آمد و خود شد. راوی کوکب مظفری | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
+ | * خواب و رویای دیگران درمورد شهید | ||
− | + | به یاد دارم شبی که غلام حسن شهید شده بود خواب دیدم که ایشان با چرخ به خانه آمده اند و در گوشه ای نشسته اند بعد دیدم که به زانوی ایشان [[ترکش]] خورده و لباسهایش همه خاکی و خونی است . پیش ایشان آمدم و گفتم : غلام حسن چرا برگشته اید ؟ شما که هنوز 18 روز دیگر از خدمتتان باقی مانده است . بعد ایشان گفت: چون پایم زخمی شده بود به من مرخصی دادند درهمین لحظه از خواب بیدار شدم و بدنم شروع به لرزش کرد . بعد که خبر [[شهادت]] او را آوردند فهمیدم همان ساعتی که من این خواب را دیده ام ایشان شهید شده است . راوی کوکب مظفری | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
+ | * خواب و رویای دیگران درمورد شهید | ||
− | + | یک شب دو تا از همسایه های ما با هم دعوا کرده بودند یکی از آنها خواب دیده بود که غلام حسن آمده و گفتند : به مادرم بگویید که این دو بشکه ای که در کوچه هستند (منظور همین دو همسایه ) و خیلی هم دود می کنند و قیری هستند به آنها نزدیک نشوید چون آن دو همسایه همیشه سعی می کردند که بین مردم اختلاف ایجاد کنند . راوی کوکب مظفری | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | یک شب دو تا از همسایه های ما با هم دعوا کرده بودند یکی از آنها خواب دیده بود که غلام حسن آمده و گفتند : به مادرم بگویید که این دو بشکه ای که در کوچه هستند (منظور همین دو همسایه ) و خیلی هم دود می کنند و قیری هستند به آنها نزدیک نشوید چون آن دو همسایه همیشه سعی می کردند که بین مردم اختلاف ایجاد کنند . | + | |
− | + | ||
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=19364 سایت یاران رضا]</ref> | <ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=19364 سایت یاران رضا]</ref> |
نسخهٔ کنونی تا ۵ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۴۶
کد شهید: 6312975
نام : غلامحسن
نام خانوادگی : مظفری
نام پدر : غلامرضا
محل تولد : نیشابور
تاریخ شهادت : 1363/12/22
تحصیلات : نامشخص
شغل : محصل
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
نوع عضویت : سایر شهدا
مسئولیت : رزمنده
گلزار : بهشتفضل
خاطرات
- پیش بینی شهادت
شب قبل از رفتن پسر همسایه مان را همراه خود به گلزار شهدا برده بود و گفته بود که من این دفعه شهید می شوم و به خانواده ام چیزی نگفته ام. زمانیکه مرا آوردند در اینجا دفنم کنید. جایش را نشان داد و گفت: چون هر کسی از هر دری آمد مرا ببیند. (باحالت شوخی). راوی کوکب مظفری
- محبوبیت شهید نزد دیگران
یک روز من سرمزار غلامحسین نشسته بودم و گریه می کردم، مردی که در آن اطراف بود و قرآن می خواند و حدود 80 سال سن داشت آمد و به من گفت: بلند شو مادر گریه نکن. گفتم: چرا؟ گفت: چونکه اگر بچه شما صد سال هم می ماند باز هم شهید می شد. چون روحیات دیگری داشت و مشخص بود که شهید می شود.راوی کوکب مظفری
- خبر شهادت
شب قبل از شهادتش خواب دیدم که غلامحسین آمده و در اتاق دراز کشیده است در حالی که دستش قطع شده است. نگران شدم صبح رفتم و از دوستان او آقای ثابتی و ولیعصری که همراه او بودند پرسیدم که غلامحسین را ندیدید؟ آنها گفتند: شما نگران نباشید او بعد از ما می آید به مرخصی وقتی دیدند من اصرار زیادی می کنم. گفتند: نامه اش حتماً چند روز دیگر به دست شما می رسد. ازقرار معلوم اینها خودشان به اداره پست می روند و از آنجا تلگراف می زنند. همان تلگراف را به در خانه می آورند ولی من می دیدم که برادر بزرگترش به این طرف و آن طرف می رود و آرام و قرار ندارد. سه روز بعد از گذشت آن ماجرا بود که پیکر مطهرش را آوردند. راوی کوکب مظفری
- تولد و کودکی
غلامحسین در سن 4 سالگی از روی پشت بام افتاد و یک شبانه روز در بیمارستان بیهوش بود. من مقداری پول نذر حضرت ابوالفضل کردم تا او خوب شود. و به لطف آقا اباالفضل او به هوش آمد و خود شد. راوی کوکب مظفری
- خواب و رویای دیگران درمورد شهید
به یاد دارم شبی که غلام حسن شهید شده بود خواب دیدم که ایشان با چرخ به خانه آمده اند و در گوشه ای نشسته اند بعد دیدم که به زانوی ایشان ترکش خورده و لباسهایش همه خاکی و خونی است . پیش ایشان آمدم و گفتم : غلام حسن چرا برگشته اید ؟ شما که هنوز 18 روز دیگر از خدمتتان باقی مانده است . بعد ایشان گفت: چون پایم زخمی شده بود به من مرخصی دادند درهمین لحظه از خواب بیدار شدم و بدنم شروع به لرزش کرد . بعد که خبر شهادت او را آوردند فهمیدم همان ساعتی که من این خواب را دیده ام ایشان شهید شده است . راوی کوکب مظفری
- خواب و رویای دیگران درمورد شهید
یک شب دو تا از همسایه های ما با هم دعوا کرده بودند یکی از آنها خواب دیده بود که غلام حسن آمده و گفتند : به مادرم بگویید که این دو بشکه ای که در کوچه هستند (منظور همین دو همسایه ) و خیلی هم دود می کنند و قیری هستند به آنها نزدیک نشوید چون آن دو همسایه همیشه سعی می کردند که بین مردم اختلاف ایجاد کنند . راوی کوکب مظفری