2 شهید سید محمود حسینی: تفاوت بین نسخهها
Salimpour98 (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۶: | سطر ۶: | ||
تاریخ [[شهادت]] :1364/04/01 | تاریخ [[شهادت]] :1364/04/01 | ||
مسئولیت : رزمنده | مسئولیت : رزمنده | ||
− | خاطرات | + | ==خاطرات== |
همسرم سید محمود که برای دومین مرتبه مجروح شده بود به ما چیزی نگفته بود تا اینکه یک روز در منزل یکی از بچه ها با آرنج ایشان برخورد کرد،که دیدم خیلی احساس درد کرد و من متوجه شدم آرنج ایشان بر اثر اصابت [[ترکش]] مجروح شده و او به ما چیزی نگفته است. | همسرم سید محمود که برای دومین مرتبه مجروح شده بود به ما چیزی نگفته بود تا اینکه یک روز در منزل یکی از بچه ها با آرنج ایشان برخورد کرد،که دیدم خیلی احساس درد کرد و من متوجه شدم آرنج ایشان بر اثر اصابت [[ترکش]] مجروح شده و او به ما چیزی نگفته است. | ||
نسخهٔ ۱۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۱۷
شهید محمود حسینی نام : محمود نام خانوادگی : حسینی نام پدر : محسن محل تولد : نیشابور تاریخ شهادت :1364/04/01 مسئولیت : رزمنده
خاطرات
همسرم سید محمود که برای دومین مرتبه مجروح شده بود به ما چیزی نگفته بود تا اینکه یک روز در منزل یکی از بچه ها با آرنج ایشان برخورد کرد،که دیدم خیلی احساس درد کرد و من متوجه شدم آرنج ایشان بر اثر اصابت ترکش مجروح شده و او به ما چیزی نگفته است.
روزی که سید محمود می خواست به جبهه اعزام شود به او گفتم: مادر تو چند بچه کوچک داری نمی خواهد به جبهه بروی. در جواب گفت: مادر به من نگو به جبهه نرو. مرگ در رختخواب برای ما خیلی بد است و دعا کن که اسیر نشوم و شهید شوم.
آخرین مرتبه ای که سید محمود به مرخصی آمده بود وقتی وارد خانه شد فضای خانه را بوی خوش عطری فراگرفته بود. از او پرسیدم چه بوی عطری می دهی ؟ در جوابم گفت : اشتباه می کنی من اصلاً نه عطر زده ام و نه گلاب ، این موضوع برای من خیلی تعجب آور بود.
یک روز من با شوهرم بحث کرده بودم و به عنوان قهر به خانه برادرم سید محمود رفتم و به او گفتم : من باشوهرم دعوا کرده ام . سید محمود گفت : یعنی تو واقعا" با شوهرت قهر کرده ای ؟ گفتم بله . گفت : همین الان برگرد به خانه ات و هر وقت با شوهرت آشتی کردی بیا و اگر یک ماه هم در خانه ام بمانی روی چشمم جای داری و این یک درس بود که از او یاد گرفتم و دیگر هیچگاه قهر نکردم .
یکی از همسایه های ما مشروب خوار بود وهمیشه صدای نعره اش به خانه ما می آمد وسید محمود از این موضوع خیلی ناراحت بود پس از چند مرحله تذکر یک روز به درب خانة او رفت وبه اوگفت : اگر دست از این کار برنداری تو را تحویل کمیته می دهم وکاری می کنم که از کارت پشیمان شوی . بالاخره سید محمود باعث شد که او این کارها را ترک کند ودر نهایت همراه خودش عازم جبهه شود .
سایت:یاران رضا http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7135