شهید محمود محمودی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
 +
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                = محمودمحمودی‌
 +
|تصویر                  =
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[بیرجند]]
 +
|شهادت                  = [[1366/12/28]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =[[شهدا]]
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          = [[]]
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[امدادگر-بهیار-پرستار]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    =بهداری
 +
|خانواده                = نام پدر:
 +
}}
 +
 
کد شهید:    6617767   
 
کد شهید:    6617767   
  
سطر ۲۵: سطر ۵۵:
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
 
      
 
      
 +
* خواب و رویای دیگران درمورد شهید
  
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
+
خواب دیدم که یک لشکر با فرماندهی [[امام حسین (ع)]] است که این منطقه را پوشانده بودند و دو سید بزرگوار پیکر فرزندم محمود را آوردند و پس از خواب چند روزی طول نکشید که [[شهید]]م را آوردند.
 
+
 
+
خواب دیدم که یک لشکر با فرماندهی امام حسین (ع) است که این منطقه را پوشانده بودند و دو سید بزرگوار پیکر فرزندم محمود را آوردند و پس از خواب چند روزی طول نکشید که شهیدم را آوردند .
+
 
+
 
+
 
+
محبت و مهربانی
+
 
+
راوی    احمد محمودی
+
 
+
 
+
به یاد دارم در 13 آبان سال 1366 که می خواستم با کاروان دانش آموزی به جبهه بروم برای خداحافظی به روستا رفتم که اتفاقا محمود نیز آمده بود خیلی خوشحال شدم چون بعد از حدود 6 ماه همدیگر را می دیدیم ایشان بیشتر اوقات در مناطق جنگی و جبهه به سر می برد. مادرم می گفت: چون برادرت در جبهه به سر می برد تو پیش ما بمان ولی محمود گفت: مادر جان چه اشکالی دارد اگر احمد دوست دارد برود. هرکس به جای خود باید به اسلام و قرآن و کشور اسلامی کمک کند. بالاخره مادرم راضی شد و من از آنها خداحافظی کردم و به آموزش و جبهه اعزام شدم و این آخرین دیدار ما در این دار فانی بود.
+
   
+
 
+
  
پیش بینی شهادت
+
* محبت و مهربانی
  
راوی    احمد محمودی
+
به یاد دارم در 13 آبان سال 1366 که می خواستم با کاروان دانش آموزی به جبهه بروم برای خداحافظی به روستا رفتم که اتفاقا محمود نیز آمده بود خیلی خوشحال شدم چون بعد از حدود 6 ماه همدیگر را می دیدیم ایشان بیشتر اوقات در مناطق جنگی و جبهه به سر می برد. مادرم می گفت: چون برادرت در جبهه به سر می برد تو پیش ما بمان ولی محمود گفت: مادر جان چه اشکالی دارد اگر احمد دوست دارد برود. هرکس به جای خود باید به اسلام و قرآن و کشور اسلامی کمک کند. بالاخره مادرم راضی شد و من از آنها خداحافظی کردم و به آموزش و جبهه اعزام شدم و این آخرین دیدار ما در این دار فانی بود. راوی    احمد محمودی
  
 +
* محبت و مهربانی
  
محمود برای آخرین بار که به مرخصی آمده بود یک شب خوابی دید که این گونه برای من نقل کرد: در خواب دیدم که در حال نماز خواندن هستم و تسبیح سیز رنگی در دست دارم همان طور که ذکر می گفتم ناگهان امام حسین علیه السلام رو به روی من ظاهر شدند و تسبیح را از من گرفتند و به من گفتند: تو در جبهه شهید می شوی و به آرزوی خودت می رسی. همین طور هم شد و بعد از اینکه دوباره عازم جبهه شد در یک عملیات که شرکت کرده بود بعد ها با اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سر شربت شهادت را نوشید و پس از چند روز خبر شهادتش را بریمان آوردند.
+
به یاد دارم در 13 آبان سال 1366 که می خواستم با کاروان دانش آموزی به جبهه بروم برای خداحافظی به روستا رفتم که اتفاقا محمود نیز آمده بود خیلی خوشحال شدم چون بعد از حدود 6 ماه همدیگر را می دیدیم ایشان بیشتر اوقات در مناطق جنگی و جبهه به سر می برد. مادرم می گفت: چون برادرت در جبهه به سر می برد تو پیش ما بمان ولی محمود گفت: مادر جان چه اشکالی دارد اگر احمد دوست دارد برود. هرکس به جای خود باید به اسلام و قرآن و کشور اسلامی کمک کند. بالاخره مادرم راضی شد و من از آنها خداحافظی کردم و به آموزش و جبهه اعزام شدم و این آخرین دیدار ما در این دار فانی بود. راوی    احمد محمودی
  
 +
* پیش بینی شهادت
  
منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18878
+
محمود برای آخرین بار که به مرخصی آمده بود یک شب خوابی دید که این گونه برای من نقل کرد: در خواب دیدم که در حال نماز خواندن هستم و تسبیح سیز رنگی در دست دارم همان طور که ذکر می گفتم ناگهان [[امام حسین علیه السلام]] رو به روی من ظاهر شدند و تسبیح را از من گرفتند و به من گفتند: تو در جبهه [[شهید]] می شوی و به آرزوی خودت می رسی. همین طور هم شد و بعد از اینکه دوباره عازم جبهه شد در یک عملیات که شرکت کرده بود بعد ها با اصابت ترکش [[خمپاره]] به ناحیه سر شربت [[شهادت]] را نوشید و پس از چند روز خبر [[شهادت]]ش را بریمان آوردند. راوی    احمد محمودی
 +
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18878 سایت یاران رضا]</ref>
 +
==پانویس==
 +
<references />
 
==رده==
 
==رده==
 
{{ترتیب‌پیش‌فرض:محمود محمودی}}
 
{{ترتیب‌پیش‌فرض:محمود محمودی}}

نسخهٔ ‏۱۸ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۸

محمودمحمودی‌
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد بیرجند
شهادت 1366/12/28
محل دفن شهدا
یگانهای خدمت [[]]
سمت‌ها امدادگر-بهیار-پرستار
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
شغل بهداری
خانواده نام پدر:


کد شهید: 6617767

نام : محمود

نام خانوادگی : محمودی‌

نام پدر : محمدرضا

محل تولد : بیرجند

تاریخ شهادت : 1366/12/28

تحصیلات : نامشخص

شغل : بهداری

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : امدادگر-بهیار-پرستار

گلزار : شهدا

خاطرات

  • خواب و رویای دیگران درمورد شهید

خواب دیدم که یک لشکر با فرماندهی امام حسین (ع) است که این منطقه را پوشانده بودند و دو سید بزرگوار پیکر فرزندم محمود را آوردند و پس از خواب چند روزی طول نکشید که شهیدم را آوردند.

  • محبت و مهربانی

به یاد دارم در 13 آبان سال 1366 که می خواستم با کاروان دانش آموزی به جبهه بروم برای خداحافظی به روستا رفتم که اتفاقا محمود نیز آمده بود خیلی خوشحال شدم چون بعد از حدود 6 ماه همدیگر را می دیدیم ایشان بیشتر اوقات در مناطق جنگی و جبهه به سر می برد. مادرم می گفت: چون برادرت در جبهه به سر می برد تو پیش ما بمان ولی محمود گفت: مادر جان چه اشکالی دارد اگر احمد دوست دارد برود. هرکس به جای خود باید به اسلام و قرآن و کشور اسلامی کمک کند. بالاخره مادرم راضی شد و من از آنها خداحافظی کردم و به آموزش و جبهه اعزام شدم و این آخرین دیدار ما در این دار فانی بود. راوی احمد محمودی

  • محبت و مهربانی

به یاد دارم در 13 آبان سال 1366 که می خواستم با کاروان دانش آموزی به جبهه بروم برای خداحافظی به روستا رفتم که اتفاقا محمود نیز آمده بود خیلی خوشحال شدم چون بعد از حدود 6 ماه همدیگر را می دیدیم ایشان بیشتر اوقات در مناطق جنگی و جبهه به سر می برد. مادرم می گفت: چون برادرت در جبهه به سر می برد تو پیش ما بمان ولی محمود گفت: مادر جان چه اشکالی دارد اگر احمد دوست دارد برود. هرکس به جای خود باید به اسلام و قرآن و کشور اسلامی کمک کند. بالاخره مادرم راضی شد و من از آنها خداحافظی کردم و به آموزش و جبهه اعزام شدم و این آخرین دیدار ما در این دار فانی بود. راوی احمد محمودی

  • پیش بینی شهادت

محمود برای آخرین بار که به مرخصی آمده بود یک شب خوابی دید که این گونه برای من نقل کرد: در خواب دیدم که در حال نماز خواندن هستم و تسبیح سیز رنگی در دست دارم همان طور که ذکر می گفتم ناگهان امام حسین علیه السلام رو به روی من ظاهر شدند و تسبیح را از من گرفتند و به من گفتند: تو در جبهه شهید می شوی و به آرزوی خودت می رسی. همین طور هم شد و بعد از اینکه دوباره عازم جبهه شد در یک عملیات که شرکت کرده بود بعد ها با اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سر شربت شهادت را نوشید و پس از چند روز خبر شهادتش را بریمان آوردند. راوی احمد محمودی [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده