شهید محمد حسن مختاری‌ ترشیزی‌: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
+
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                = محمد حسن مختاری‌ ترشیزی‌
 +
|تصویر                  = 18937.jpg
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[کاشمر]]
 +
|شهادت                  = [[1360/09/08]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =[[باغمزار]]
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          = [[]]
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[رزمنده‌]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    = دانش آموز
 +
|خانواده                = نام پدر:علی‌اکبر
 +
}}
 +
 
 
کد شهید: 6012145 تاریخ تولد :
 
کد شهید: 6012145 تاریخ تولد :
 
نام : محمدحسن‌ محل تولد : کاشمر
 
نام : محمدحسن‌ محل تولد : کاشمر
سطر ۱۰: سطر ۳۹:
 
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌
 
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌
 
گلزار : باغمزار
 
گلزار : باغمزار
خاطرات
+
==خاطرات==
عشق شهادت
+
 
موضوع عشق شهادت
+
* موضوع عشق شهادت
راوی
+
 
متن کامل خاطره
+
هر سال در ماه مبارک رمضان‏ها براى خودمان دوره قرآن داشتیم در شب آخر که [[قرآن]] را ختم کردیم قل هو اللَه احد به برادرم افتاد به او گفتم که شما آرزویتان برآورده مى ‏شود و ان شاء اللَّه تا سال آینده ازدواج خواهى کرد گفت: مگر تمام آرزوهاى جوانان ازدواج است پرسیدم پس آرزوى شما چیست؟ گفت من آرزویم [[شهادت]] است و طولى نکشید که ایشان به جبهه رفت و به [[شهادت]] رسید.
 +
 
 +
* موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد
 +
 
 +
بعد از فوت مادرمان فقط پدرم و حسن و برادر کوچکترم در خانه پدرى ام زندگى مى‏ کردندکه دو برادرم در یک اتاق مى‏ خوابیدند در یکى از شبها که حسن به جبهه رفته بود خواب دیدم که در همان اتاق دو کبوتر سفید هستند زمانى که در را باز کردم یکى از کبوترها پرواز کرد هر چه سعى کردم او را بگیرم نتوانستم هر چه دنبالش دویدم تلاشم بى ثمر ماند و آن کبوتر سفید از نظرم پنهان گشت صبح که از خواب بیدار شدم قضیه را براى یکى از همسایگان مان تعریف کردم او گفت آیا کبوترى که پرواز کرد سالم بود؟ گفتم بله گفت حتماً برادرت حسن خواهد آمد پس از گذشت مدتى خبر [[شهادت]] برادرم حسن را آوردند و بعداً متوجه شدم تاریخ [[شهادت]] برادرم با تاریخ خوابى که دیدم یکى بوده است.
 +
 
 +
* موضوع روزه
  
هر سال در ماه مبارک رمضان‏ها براى خودمان دوره قرآن داشتیم در شب آخر که قرآن را ختم کردیم قل هو اللَّه احد به برادرم افتاد به او گفتم که شما آرزویتان برآورده مى‏شود و انشاء اللَّه تا سال آینده ازدواج خواهى کرد گفت: مگر تمام آرزوهاى جوانان ازدواج است پرسیدم پس آرزوى شما چیست؟ گفت من آرزویم شهادت است و طولى نکشید که ایشان به جبهه رفت و به شهادت رسید.
+
برادرم عزیزم حسن تقریباً 8 سال بیشتر سن نداشت که درماه مبارک رمضان تمامى روزه هایش را گرفته بود زمانى که پدرم هدیه‏اى به عنوان اولین سال که روزه گرفته به ایشان داد او قبول نکرد و گفت این روزه گرفتن من تنها وظیفه است که مى‏ بایست انجام مى‏دادم.
خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید
+
موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد
+
راوی
+
متن کامل خاطره
+
  
بعد از فوت مادرمان فقط پدرم و حسن و برادر کوچکترم در خانه پدرى ام زندگى مى‏کردندکه دو برادرم در یک اتاق مى‏خوابیدند در یکى از شبها که حسن به جبهه رفته بود خواب دیدم که در همالن اتاق دو کبوتر سفید هستند زمانى که در را باز کردم یکى از کبوترها پرواز کرد هر چه سعى کردم او را بگیرم نتوانستم هر چه دنبالش دویدم تلاشم بى ثمر ماند و آن کبوتر سفید از نظرم پنهان گشت صبح که از خواب بیئار شدم قضیه را براى یکى از همسایگان مان تعریف کردم او گفت آیا کبوترى که پرواز کرد سالم بود؟ گفتم بله گفت حتماً برادرت حسن خواهد آمد پس از گذشت مدتى خبر شهادت برادرم حسن را آوردند و بعداً متوجه شدم تاریخ شهادت برادرم با تاریخ خوابى که دیدم یکى بوده است.
+
* موضوع عشق به جهاد
روزه
+
موضوع روزه
+
راوی
+
متن کامل خاطره
+
  
برادرم عزیزم حسن تقریباً 8 سال بیشتر سن نداشت که درماه مبارک رمضان تمامى روزه هایش را گرفته بود زمانى که پدرم هدیه‏اى به عنوان اولین سال که روزه گرفته به ایشان داد او قبول نکرد و گفت این روزه گرفتن من تنها وظیفه است که مى‏بایست انجام مى‏دادم.
+
زمانى که برادرم حسن دفترچه نمرات اعزام به خدمت گرفت تاریخ شروع خدمتش براى پنج دى ماه بعدخورده بود اما ایشان از شوقى که براى رفتن به جبهه داشت مى ‏خواست زودتر برود. مادرم علاقه زیادى به او داشت و به او مى‏ گفت تو که تاریخ اعزامت پنج شش ماه دیگر است صبر کن همان موقع برو اما او مى ‏گفت: مادر جان این یک وظیفه شرعى است و امام گفته است و باید زودتر بروم. تا اینکه موفق شد از طریق [[بسیج]] به جبهه اعزام شود و در منطقه بستان در همان بار اول که به منطقه رفته بود به درجه رفیع [[شهادت]] نائل گردد.
عشق به جهاد
+
موضوع عشق به جهاد
+
راوی
+
متن کامل خاطره
+
  
زمانى که برادرم حسن دفترچه نمرات اعزام به خدمت گرفت تاریخ شروع خدمتش براى پنج دى ماه بعدخورده بود اما ایشان از شوقى که براى رفتن به جبهه داشت مى‏خواست زودتر برود. مادرم علاقه زیادى به او داشت و به او مى‏گفت تو که تاریخ اعزامت پنج شش ماه دیگر است صبر کن همان موقع برو اما او مى‏گفت: مادر جان این یک وظیفه سرعى است و امام گفته است و باید زودتر بروم. تا اینکه موفق شد از طریق بسیج به جبهه اعزام شود و در منطقه بستان در همان بار اول که به منطقه رفته بود به درجه رفیع شهادت نائل گردد.
+
* موضوع دستگيري از ضعيفان
دستگیری از ضعیفان
+
موضوع دستگيري از ضعيفان
+
راوی
+
متن کامل خاطره
+
  
زمستان بود و ما به محله‏اى رفته بودیم که مقدارى وسایل بین مردم فقیر تقسیم کنیم در حین تقسیم متوجه شدیم که دو بسته ماکارونى کم است با رد پاییکه آنجا مانده بود متوجه شدیم کار بچه‏اى ده دوازده ساله است خواستم بروم و آن دو بسته را پس بگیرم اما حسن گفت: نمى‏خواهد برودى کسى که این دو بسته را برداشته حتماً احتیاج داشته و گرنه بر نمى‏داشت و ثانیاً برویم چه بگوئیم و یقه یک بچه را بگیریم؟!
+
زمستان بود و ما به محله‏اى رفته بودیم که مقدارى وسایل بین مردم فقیر تقسیم کنیم در حین تقسیم متوجه شدیم که دو بسته ماکارونى کم است با رد پاییکه آنجا مانده بود متوجه شدیم کار بچه‏اى ده دوازده ساله است خواستم بروم و آن دو بسته را پس بگیرم اما حسن گفت: نمى‏خواهد برودى کسى که این دو بسته را برداشته حتماً احتیاج داشته و گرنه بر نمى ‏داشت و ثانیاً برویم چه بگوئیم و یقه یک بچه را بگیریم؟!
منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18937
+
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18937 سایت یاران رضا]</ref>
 +
==پانویس==
 +
<references />
 
==رده==
 
==رده==
 
{{ترتیب‌پیش‌فرض:  محمد _حسن-مختاری-ترشیزی  }}
 
{{ترتیب‌پیش‌فرض:  محمد _حسن-مختاری-ترشیزی  }}
 
[[رده: شهدا]]
 
[[رده: شهدا]]
 
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
[[رده: شهدای کاشمر]]
+
[[رده: شهدای ایران]]
 
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی ]]
 
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی ]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان کاشمر]]

نسخهٔ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۸

محمد حسن مختاری‌ ترشیزی‌
18937.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد کاشمر
شهادت 1360/09/08
محل دفن باغمزار
یگانهای خدمت [[]]
سمت‌ها رزمنده‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
شغل دانش آموز
خانواده نام پدر:علی‌اکبر


کد شهید: 6012145 تاریخ تولد : نام : محمدحسن‌ محل تولد : کاشمر نام خانوادگی : مختاری‌ترشیزی‌ تاریخ شهادت : 1360/09/08 نام پدر : علی‌اکبر مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : دانش آموز یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار : باغمزار

خاطرات

  • موضوع عشق شهادت

هر سال در ماه مبارک رمضان‏ها براى خودمان دوره قرآن داشتیم در شب آخر که قرآن را ختم کردیم قل هو اللَه احد به برادرم افتاد به او گفتم که شما آرزویتان برآورده مى ‏شود و ان شاء اللَّه تا سال آینده ازدواج خواهى کرد گفت: مگر تمام آرزوهاى جوانان ازدواج است پرسیدم پس آرزوى شما چیست؟ گفت من آرزویم شهادت است و طولى نکشید که ایشان به جبهه رفت و به شهادت رسید.

  • موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد

بعد از فوت مادرمان فقط پدرم و حسن و برادر کوچکترم در خانه پدرى ام زندگى مى‏ کردندکه دو برادرم در یک اتاق مى‏ خوابیدند در یکى از شبها که حسن به جبهه رفته بود خواب دیدم که در همان اتاق دو کبوتر سفید هستند زمانى که در را باز کردم یکى از کبوترها پرواز کرد هر چه سعى کردم او را بگیرم نتوانستم هر چه دنبالش دویدم تلاشم بى ثمر ماند و آن کبوتر سفید از نظرم پنهان گشت صبح که از خواب بیدار شدم قضیه را براى یکى از همسایگان مان تعریف کردم او گفت آیا کبوترى که پرواز کرد سالم بود؟ گفتم بله گفت حتماً برادرت حسن خواهد آمد پس از گذشت مدتى خبر شهادت برادرم حسن را آوردند و بعداً متوجه شدم تاریخ شهادت برادرم با تاریخ خوابى که دیدم یکى بوده است.

  • موضوع روزه

برادرم عزیزم حسن تقریباً 8 سال بیشتر سن نداشت که درماه مبارک رمضان تمامى روزه هایش را گرفته بود زمانى که پدرم هدیه‏اى به عنوان اولین سال که روزه گرفته به ایشان داد او قبول نکرد و گفت این روزه گرفتن من تنها وظیفه است که مى‏ بایست انجام مى‏دادم.

  • موضوع عشق به جهاد

زمانى که برادرم حسن دفترچه نمرات اعزام به خدمت گرفت تاریخ شروع خدمتش براى پنج دى ماه بعدخورده بود اما ایشان از شوقى که براى رفتن به جبهه داشت مى ‏خواست زودتر برود. مادرم علاقه زیادى به او داشت و به او مى‏ گفت تو که تاریخ اعزامت پنج شش ماه دیگر است صبر کن همان موقع برو اما او مى ‏گفت: مادر جان این یک وظیفه شرعى است و امام گفته است و باید زودتر بروم. تا اینکه موفق شد از طریق بسیج به جبهه اعزام شود و در منطقه بستان در همان بار اول که به منطقه رفته بود به درجه رفیع شهادت نائل گردد.

  • موضوع دستگيري از ضعيفان

زمستان بود و ما به محله‏اى رفته بودیم که مقدارى وسایل بین مردم فقیر تقسیم کنیم در حین تقسیم متوجه شدیم که دو بسته ماکارونى کم است با رد پاییکه آنجا مانده بود متوجه شدیم کار بچه‏اى ده دوازده ساله است خواستم بروم و آن دو بسته را پس بگیرم اما حسن گفت: نمى‏خواهد برودى کسى که این دو بسته را برداشته حتماً احتیاج داشته و گرنه بر نمى ‏داشت و ثانیاً برویم چه بگوئیم و یقه یک بچه را بگیریم؟! [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده