شهید اسماعیل مرتضوی 1: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «کد شهید: 6312762 تاریخ تولد : نام : اسماعیل‌ محل تولد : مشهد نام خانوادگ...» ایجاد کرد)
 
سطر ۱: سطر ۱:
 +
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                =  اسماعیل مرتضوی 1
 +
|تصویر                  =
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[مشهد]]
 +
|شهادت                  = [[1363/10/02]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[رزمنده‌]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    =
 +
|خانواده                = نام پدر:علی‌
 +
}}
 +
 
کد شهید:    6312762    تاریخ تولد :     
 
کد شهید:    6312762    تاریخ تولد :     
 
نام :    اسماعیل‌    محل تولد :    مشهد
 
نام :    اسماعیل‌    محل تولد :    مشهد
سطر ۹: سطر ۳۹:
 
نوع عضویت :    سایر شهدا    مسئولیت :    رزمنده‌
 
نوع عضویت :    سایر شهدا    مسئولیت :    رزمنده‌
 
گلزار :     
 
گلزار :     
خاطرات
+
==خاطرات==
 +
 
 +
* موضوع    عشق شهادت
 +
 
 +
همرزمان اسماعیل برایمان تعریف کردند که سید اسماعیل در منطقه ی اهواز مجروح شده بود و [[ترکش]] [[مین]] به گلویش خورده بود هنگامی که او را به بیمارستان می بردند همانطور ذکر [[یا حسین]] و [[یا ابوالفضل]] را بر لب داشت. سید اسماعیل در لحظات آخر گفت: ما به مقصدمان رسیدیم وبه درجه ی [[شهادت]] نائل شدیم.
 +
 
 +
* موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
 +
 
 +
بعد از [[شهادت]] اسماعیل یک بار او را در خواب دیدم. خواب دیدم که درب حیاط را می زنند وقتی رفتم دیدم اسماعیل با دوازده تا روحانی که همه مسلح بودند کنار درب حیاط ایستاده اند تعارف کردم بفرمایید داخل حیاط گفتند: ماموریت داریم می خوهیم برویم آمدم با شما خداحافظی کنم. خداحافظی کردند و رفتند.
 +
 
 +
* موضوع    توجه به تربيت فرزند
 +
 
 +
موقعی که ایشان در جبهه حضور داشتند فرزندش به دنیا آمد بعد از سه روز به او تلفن زدند و او از [[اهواز]] به مشهد آمد. چند روزی اینجا بود واسم کودکش را مرتضی گذاشت و تاکید کرد ککه بچه را طوری تربیت کنید که اگر من در این راه [[شهید]] شدم راه مرا ادامه دهد. پس از چند روزی مجدداً به اهواز برگشت و به فیض [[شهادت]] نائل شد.
 +
 
 +
* موضوع    توجه به امور معنوي
 +
 
 +
یک مرتبه وقتی از جبهه برگشت به من گفت: اگر درسهایت را خوب بخوانی با نمره خوبی قبول شوی یک جایزه ی خیلی بزرگ پیش من داری. من هم آن سال سعی و تلاش زیادی کردم و با معدل 19 قبول شدم. وقتی آمد گفت: شنیده ام با معدل 19 قبول شده ای م هم به خاطر سعی و تلاشی که کرده ای برای تو هدیه بزرگی آورده ام امیدوارم که بتوانی از این هدیه به نحو احسنت استفاده کنی و در زندگی تمام دستورات آن را بکار ببندی و امیدوارم که در پناه آن زندگی موفقی داشته باشی. وقتی هدیه را باز کردم دیدم یک جلد کلام ا… مجید با یک ساعت است. او گفت: خواهرم همیشه قرآن بخوان و به معنای آن توجه کن و به آنها عمل کن.
  
    عشق شهادت
+
* موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
موضوع    عشق شهادت
+
راوی   
+
متن کامل خاطره
+
  
همرزمان اسماعیل برایمان تعریف کردند که سید اسماعیل در منطقه ی اهواز مجروح شده بود و ترکش مین به گلویش خورده بود هنگامی که او را به بیمارستان می بردند همانطور ذکر یا حسین ویا ابوالفضل را بر لب داشت . سید اسماعیل در لحظات آخر گفت : ما به مقصدمان رسیدیم وبه درجه ی شهادت نائل شدیم
+
یکی شب خواب دیدم که درمحلی هستم که دیوارهای بلندی دارد و در مقابلم درب بزرگی است با دو دستم دربها را باز کردم محوطه ی بزرگی را دیدم که نوارنی و شفاف است و این محوطه سبز و چمن کاری بود و تمام نقاط آن یک دست بود. در وسط چمنها اسماعیل و چند نفر دیگر را دیدم که شال سبزی بر گردن انداخته بودند و لباس سفید زیبایی بر تن داشتند در وسط چمن به صورت دایره نشسته اند و مشغول قرائت قرآن هستند و همینکه به آنها رسیدم سلام کردم و آنها بلند شدند و احوالپرسی نمودم و بعد از خواب بیدار شدم.
    خواب و رویای دیگران درمورد شهید
+
موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
+
راوی   
+
متن کامل خاطره
+
  
بعد از شهادت اسماعیل یک بار او را در خواب دیدم. خواب دیدم که درب حیاط را می زنند وقتی رفتم دیدم اسماعیل با دوازده تا روحانی که همه مسلح بودند کنار درب حیاط ایستاده اند تعرف کردم به فرمایید داخل حیاط گفتند: ماموریت داریم می خوهیم برویم آمدم با شما خداحافظی کنم . خداحافظی کردند و رفتند .
+
* موضوع    لحظه و نحوه شهادت
    توجه به تربیت فرزند
+
موضوع    توجه به تربيت فرزند
+
راوی   
+
متن کامل خاطره
+
  
موقعی که ایشان در جبهه حضور داشتند فرزندش به دنیا آمد بعد از سه روز به او تلفن زدند و او از اهواز به مشهد آمد . چند روزی اینجا بود واسم کودکش را مرتضی گذاشت و تاکید کرد ککه بچه را طوری تربیت کنید که اگر من در این راه شهید شدم راه مرا ادامه دهد . پس از چند روزی مجدداً به اهواز برگشت و به فیض شهادت نائل شد .
+
او در سال 1362 در گردان [[لشکر 5 نصر]] در جنوب در سایت 4 مستقر بود او برای خنثی نمودن [[موشک]]ی که در منطقه [[دهلران]] عمل نکرده بود اعزام می شود و هنگام خنثی نمودن [[موشک]] بر اثر منفجر شدن به [[شهادت]] می رسد.
    توجه به امور معنوی
+
موضوع    توجه به امور معنوي
+
راوی   
+
متن کامل خاطره
+
  
یک مرتبه وقتی از جبهه برگشت به من گفت : اگر درسهایت راخوب بخوانی با نمره خوبی قبول شوی یک جایزه ی خیلی بزرگ پیش من داری . من هم آن سال سعی و تلاش زیادی کردم و با معدل 19 قبول شدم . وقتی آمد گفت : شنیده ام با معدل 19 قبول شده ای م هم به خاطر سعی و تلاشی که کرده ای برای تو هدیه بزرگی آورده ام امیدوارم که بتوانی از این هدیه به نحو احسنت استفاده کنی و در زندگی تمام دستورات آن را بکار ببندی و امیدوارم که در پناه آن زندگی موفقی داشته باشی . وقتی هدیه را باز کردم دیدم یک جلد کلام ا… مجید با یک ساعت است . او گفت: خواهرم همیشه قرآن بخوان و به معنای آن توجه کن و به آنها عمل کن
+
* موضوع    تعاون و همکاري
    خواب و رویای دیگران درمورد شهید
+
موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
+
راوی   
+
متن کامل خاطره
+
  
یکی شب خواب دیدم که درمحلی هستم که دیوارهای بلندی دارد و در مقابلم درب بزرگی است با دو دستم دربها را باز کردم محوطه ی بزرگی را دیدم که نوارنی وشفاف است و این محوطه سبز و چمن کاری بود و تمام نقاط آن یک دست بود . در وسط چمنها اسماعیل و چند نفر دیگر را دیدم که شال سبزی بر گردن انداخته بودند و لباس سفید زیبایی بر تن داشتند در وسط چمن به صورت دایره نشسته اند ومشغول قرائت قرآن هستند و همینکه به آنها رسیدم سلام کردم و آنها بلند شدند و احوالپرسی نمودم و بعد از خواب بیدار شدم .
+
یادم هست در دوران تحصیل در شهر چند نفر در یک شهر زندگی می کردیم انجام کارهای را با هم تقسیم کرده بودیم از جمله مشخص کرده بودیم هر کس دیرتر از پای سفره بلند شد او باید سفره را جمع نماید و ظرفها را بشوید به همین دلیل ما چند نفر که با هم بودیم بخاطر اینکه این وظیفه را انجام ندهیم از هم سبقت می گرفتیم. وقتی ایشان متوجه شد گفت: من سفره را جمع می کنم شما غذایتان را بخورید.
    لحظه و نحوه شهادت
+
موضوع    لحظه و نحوه شهادت
+
راوی   
+
متن کامل خاطره
+
  
او در سال 1362 در گردان لشکر 5 نصر درجنوب در سایت 4 مستقر بود او برای خنثی نمودن موشکی که درمنطقه دهلران عمل نکرده بود اعزام می شود و هنگام خنثی نمودن موشک بر اثر منفجر شدن به شهادت می رسد .
+
* موضوع    پيش بيني شهادت
    تعاون و همکاری
+
موضوع    تعاون و همکاري
+
راوی   
+
متن کامل خاطره
+
  
یادم هست در دوران تحصیل در شهر چند نفر در یک شهر زندگی می کردیم انجام کارهای را با هم تقسیم کرده بودیم از جمله مشخص کرده بودیم هر کس دیرتر از پای سفره بلند شد او باید سفره را جمع نماید و ظرفها را بشوید به همین دلیل ما چند نفر که با هم بودیم بخاطر اینکه این وظیفه را انجام ندهیم از هم سبقت می گرفتیم . وقتی ایشان متوجه شد گفت : من سفره را جمع می کنم شما غذایتان را بخورید.
+
او آخرین مرتبه ای که به مرخصی آمد موقع رفتن گفت: عکس مرا بزرگ کن و قاب بگیر من گفتم: سری دیگر که خودت آمدی بزرگ کن. او گفت: نه حتماً من که رفتم این کار را بکن. نمی دانستم که خودش خواب دیده است که [[شهید]] می شود چون خیلی تاکید داشت که عکس را بزرگ کنم.
    پیش بینی شهادت
+
موضوع    پيش بيني شهادت
+
راوی   
+
متن کامل خاطره
+
  
او آخرین مرتبه ای که به مرخصی آمد موقع رفتن گفت : عکس مرا بزرگ کن و قاب بگیر من گفتم : سری دیگر که خودت آمدی بزرگ کن . او گفت : نه حتماً من که رفتم این کار را بکن . نمی دانستم که خودش خواب دیده است که شهید می شود چون خیلی تاکید داشت که عکس را بزرگ کنم
+
* موضوع    ابتکار و طرحهاي نظامي
    ابتکار و طرحهای نظامی
+
موضوع    ابتکار و طرحهاي نظامي
+
راوی   
+
متن کامل خاطره
+
  
او درجبهه در قسمت تخریب بود و یک دستگاهی برای افزایش قدرت اسحله ساخته بود که آن دستگاه درست عمل نکرد و منفجر شد و باعث شهادتش شد و در لحظه شهادتش ذکر یا حسین و یا امام را می گفته است . می گفت : ما به فرمان تو به شهادت رسیدیم.
+
او درجبهه در قسمت تخریب بود و یک دستگاهی برای افزایش قدرت اسحله ساخته بود که آن دستگاه درست عمل نکرد و منفجر شد و باعث [[شهادت]]ش شد و در لحظه [[شهادت]]ش ذکر یا حسین و یا امام را می گفته است. می گفت: ما به فرمان تو به [[شهادت]] رسیدیم.
منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=19084
+
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=19084 سایت یاران رضا]</ref>
 +
==پانویس==
 +
<references />
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض: اسماعیل مرتضوی 1}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان مشهد]]

نسخهٔ ‏۹ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۲۴

اسماعیل مرتضوی 1
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد مشهد
شهادت 1363/10/02
سمت‌ها رزمنده‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدر:علی‌


کد شهید: 6312762 تاریخ تولد : نام : اسماعیل‌ محل تولد : مشهد نام خانوادگی : مرتضوی‌ تاریخ شهادت : 1363/10/02 نام پدر : علی‌ مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار :

خاطرات

  • موضوع عشق شهادت

همرزمان اسماعیل برایمان تعریف کردند که سید اسماعیل در منطقه ی اهواز مجروح شده بود و ترکش مین به گلویش خورده بود هنگامی که او را به بیمارستان می بردند همانطور ذکر یا حسین و یا ابوالفضل را بر لب داشت. سید اسماعیل در لحظات آخر گفت: ما به مقصدمان رسیدیم وبه درجه ی شهادت نائل شدیم.

  • موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد

بعد از شهادت اسماعیل یک بار او را در خواب دیدم. خواب دیدم که درب حیاط را می زنند وقتی رفتم دیدم اسماعیل با دوازده تا روحانی که همه مسلح بودند کنار درب حیاط ایستاده اند تعارف کردم بفرمایید داخل حیاط گفتند: ماموریت داریم می خوهیم برویم آمدم با شما خداحافظی کنم. خداحافظی کردند و رفتند.

  • موضوع توجه به تربيت فرزند

موقعی که ایشان در جبهه حضور داشتند فرزندش به دنیا آمد بعد از سه روز به او تلفن زدند و او از اهواز به مشهد آمد. چند روزی اینجا بود واسم کودکش را مرتضی گذاشت و تاکید کرد ککه بچه را طوری تربیت کنید که اگر من در این راه شهید شدم راه مرا ادامه دهد. پس از چند روزی مجدداً به اهواز برگشت و به فیض شهادت نائل شد.

  • موضوع توجه به امور معنوي

یک مرتبه وقتی از جبهه برگشت به من گفت: اگر درسهایت را خوب بخوانی با نمره خوبی قبول شوی یک جایزه ی خیلی بزرگ پیش من داری. من هم آن سال سعی و تلاش زیادی کردم و با معدل 19 قبول شدم. وقتی آمد گفت: شنیده ام با معدل 19 قبول شده ای م هم به خاطر سعی و تلاشی که کرده ای برای تو هدیه بزرگی آورده ام امیدوارم که بتوانی از این هدیه به نحو احسنت استفاده کنی و در زندگی تمام دستورات آن را بکار ببندی و امیدوارم که در پناه آن زندگی موفقی داشته باشی. وقتی هدیه را باز کردم دیدم یک جلد کلام ا… مجید با یک ساعت است. او گفت: خواهرم همیشه قرآن بخوان و به معنای آن توجه کن و به آنها عمل کن.

  • موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد

یکی شب خواب دیدم که درمحلی هستم که دیوارهای بلندی دارد و در مقابلم درب بزرگی است با دو دستم دربها را باز کردم محوطه ی بزرگی را دیدم که نوارنی و شفاف است و این محوطه سبز و چمن کاری بود و تمام نقاط آن یک دست بود. در وسط چمنها اسماعیل و چند نفر دیگر را دیدم که شال سبزی بر گردن انداخته بودند و لباس سفید زیبایی بر تن داشتند در وسط چمن به صورت دایره نشسته اند و مشغول قرائت قرآن هستند و همینکه به آنها رسیدم سلام کردم و آنها بلند شدند و احوالپرسی نمودم و بعد از خواب بیدار شدم.

  • موضوع لحظه و نحوه شهادت

او در سال 1362 در گردان لشکر 5 نصر در جنوب در سایت 4 مستقر بود او برای خنثی نمودن موشکی که در منطقه دهلران عمل نکرده بود اعزام می شود و هنگام خنثی نمودن موشک بر اثر منفجر شدن به شهادت می رسد.

  • موضوع تعاون و همکاري

یادم هست در دوران تحصیل در شهر چند نفر در یک شهر زندگی می کردیم انجام کارهای را با هم تقسیم کرده بودیم از جمله مشخص کرده بودیم هر کس دیرتر از پای سفره بلند شد او باید سفره را جمع نماید و ظرفها را بشوید به همین دلیل ما چند نفر که با هم بودیم بخاطر اینکه این وظیفه را انجام ندهیم از هم سبقت می گرفتیم. وقتی ایشان متوجه شد گفت: من سفره را جمع می کنم شما غذایتان را بخورید.

  • موضوع پيش بيني شهادت

او آخرین مرتبه ای که به مرخصی آمد موقع رفتن گفت: عکس مرا بزرگ کن و قاب بگیر من گفتم: سری دیگر که خودت آمدی بزرگ کن. او گفت: نه حتماً من که رفتم این کار را بکن. نمی دانستم که خودش خواب دیده است که شهید می شود چون خیلی تاکید داشت که عکس را بزرگ کنم.

  • موضوع ابتکار و طرحهاي نظامي

او درجبهه در قسمت تخریب بود و یک دستگاهی برای افزایش قدرت اسحله ساخته بود که آن دستگاه درست عمل نکرد و منفجر شد و باعث شهادتش شد و در لحظه شهادتش ذکر یا حسین و یا امام را می گفته است. می گفت: ما به فرمان تو به شهادت رسیدیم. [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده