شهید نوراله مقصودی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۶ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۷ توسط Rasouli98 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

کد شهید: 6535220 تاریخ تولد : نام : نورالله‌ محل تولد : بجنورد نام خانوادگی : مقصودی‌ تاریخ شهادت : 1365/10/22 نام پدر : مقصود مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار : خاطرات پیش بینی شهادت موضوع پيش بيني شهادت راوی متن کامل خاطره

نورا… درآخرین عملیاتی که داشتم (کربلای 4 و5) بسیار نورانی شده بود دلباخته ی شهادت شده بود گویا به او الهام شده بود که به شهادت می رسد می گفت : من در این عملیات شهید می شوم . عشق به جهاد موضوع عشق به جهاد راوی متن کامل خاطره

بعد از مدتی از [جبهه]] به مرخصی آمده بود وقتی فهمید عملیات والفجر هشت در پیش است به من گفت : پدر جان اجازه بدهید تا بروم ودر عملیات شرکت نمایم . به او گفتم : پسرجان هنوز مرخصی شماتمام نشده است این بار نوبت من است او گفت : پدر جان من می روم به جبهه و شما کار کشاورزی را ادامه بدهید . لحظه و نحوه شهادت موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی متن کامل خاطره

در سال 1365 درمنطقه عملیاتی کربلای 5 بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پهلوی چپش به فیض شهادت نائل شد و بعد از مدتی پیکر مطهرش را به روستا درق آورده وتشییع کردند عشق شهادت موضوع عشق شهادت راوی متن کامل خاطره

نورا… روزی به من گفت : پدر جان من درخواب سیدی رادیده ام که به من فرمود: شما وقتی ازدواج نمودی شهید می شوی . من با شوخی گفتم : پسرم پس ازدواج شما را به تاخیر می اندازیم ولی او گفت : ازدواج می کنم تا زودتر به دیدار معشوق بروم وهمانطور هم شد بعد از ازدواج به فیض عظیم شهادت نائل شد . خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی متن کامل خاطره

خاله ام شهید را در خواب دیده بود که لباس سفیدی بر تن دارد وداخل کوچه ایستاده است می گوید: چندروزی است که می آیم ولی همدیگر را ملاقات نمی کنیم خاله با تعجب به نورا… می گوید :نورا… توکه شهید شده ای ؟ ویکباره از خواب بیدار می شودومی بیند نورا… درکنارش نیست . خواب و رویای شهید موضوع خواب و روياي شهيد راوی متن کامل خاطره

نورا… می گفت : دو پدر بزرگم را خواب دیدم که سه خانه ساخته است دو تا دایی شهیدم هر کدام یک خانه داشتند من گفتم : این خانه مال من است ؟ دایی شهیدم گفت : تا وقتی که ازدواج نکنی نمی توانی به این خانه بیایی ! .[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا