شهید یوسف قنبرزاده

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۰۶ توسط Shamirzae9711 (بحث | مشارکت‌ها)

پرش به: ناوبری، جستجو

شهید یوسف قنبرزاده تاریخ تولد :1342/12/21 تاریخ شهادت : 1363/04/16 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :گیلان - رودبار - لوشان


زندگینامه

بسمه تعالی شهید یوسف قنبر زاده در 25 اسفند 1342 در شهر لوشان چشم به جهان گشود پدر ایشان محمد اسماعیل نام داشت شهید یوسف قنبرزاده در یك خانواده ی مذهبی كه از لحاظ سطح زندگی جزء طبقه متوسط بودند می زیست. پدر ایشان یك كارگر ساده ی كارخانه سیمان بود ایشان در همان دوران كودكی علاقه ی زیادی به كار كردن و كمك به پدر و مادر چه برای امرار و معاش و چه در خانه به مادر داشتند. ایشان دوران تحصیل خود را در شهر لوشان گذراندن و با تلاش و پشتكار توانستند در سال 1361 مدرك تحصیلی خود را در رشته ی علوم تجربی دریافت كنند. شهید قنبر زاده فردی متعهد به خانواده و پایبند به اصول اخلاقی و دینی بودند و علاقه ی وافری به مادرشان داشتند. همچنین شهید یوسف قنبرزاده به ورزش نیز علاقه مند بودند و بازی فوتبال را به طور جدی دنبال می كردند و توانستند موفق به دریافت و كسب مدال شوند. ایشان به خاطر خوش خلقی و رفتار نیك و پسندیده ای كه داشتند دارای دوستان زیادی بودند. همچنین ایشان در خانواده و آشنایان مورد احترام و اعتماد بودند. شهید یوسف قنبرزاده در خانواده ای متولد شدند كه دارای 4 فرزند بود ایشان فرزند دوم خانواده بودند و علاقه ی زیادی به برادر كوچك خود مصطفی قنبرزاده داشتند. بطوریكه در نامه های خود همیشه به پدر و مادرشان سفارش می كردند كه مواظب مصطفی و خودتان باشید. زمانیكه عازم جبهه شده بودند به مادرشان می گفتند كه اگر زمانی برایتان خبر آوردند كه من شهید شده ام ناراحت مشوید. عده ای شایع پراكنی می كنند و خبر اشتباه می آورند. شهید شدن سعادت می خواهد كه نصیب هر كس نمی شود. بارها از خاطرات خودشان وقتی از جبهه می آمدند برای مادرشان می گفتند كه عده ای از بچه ها شب عملیات در سنگر برای خانواده هایشان نامه می نوشتند و ناراحت بودند و گریه می كردند و من بین آنها می خندیدم و می گفتم قسمت هر چه باشد همان می شود. برای مادرشان تعریف می كردند كه یك شب در سنگر بودیم كه به ما حمله شد و جوانیكه تازه ازدواج كرده بود بر اثر حمله ی عراقیها و اصابت تركش روی دست من جان به جان آفرین تسلیم كرد و شربت شهادت نوشید. شهید یوسف قنبر زاده هر زمان كه به مرخصی می آمدند دوستانش را خبر می داد تا دور هم جمع شوند و با هم باشند. شهید قنبرزاده فرزند خوبی برای پدر و مادر و فردی احترام برای همسایه ها و دوستان و آشنایان بودند.همیشه شب یلدا یاد و خاطرات شهید یوسف قنبرزاده برای مادرش زنده می شد شهید یوسف قنبرزاده در آخرین باری که به مرخصی آمده بود از مادرش عكس های پدر و مادر را گرفت و گفت كه می خواهم این عكسها را یادگاری نگاه دارم و بعدها هر وقت كه این عكس ها را نگاه می كنید مرا یاد بیاورید و بگویید كه این عكس ها را یوسف از من گرفته بود و حال با شهادتش تنها خاطره ای برای من گذاشت. شهید یوسف قنبرزاده آن شبی كه به مقام شهادت رسید در حال نگهبانی بود و دوستانش می گفتند كه آن شب یوسف خیلی خوشحال بود و با همه ی دوستانش شوخی می كرد و می خندید و تصمیم داشت كه روز بعد را نزد خانواده اش برود. ولی ناگهان خمپاره ای به وی اصابت كرد و ایشان را به لقاء پروردگار رسانید. شهید یوسف قنبرزاده همیشه می گفتند كه ما باید پشت و حامی رهبری باشیم. چون دشمنان بسیاری داریم كه نمی خواهند انقلاب ما پا بگیرد و سرانجام در تاریخ 16 تیر 1363 در مریوان پنجوین جام شهادت نوشید و به مقام رفیع شهادت دست یافت. روحش شاد و قرین رحمت الهی باشد.  خداوندش بیامرزد.

خاطرات

  • خاطرات اول

همیشه شب یلدا یاد و خاطرات شهید یوسف قنبر زاده برای مادرش زنده ؟؟؟؟؟ شهید قنبر زاده در اخرین باری که به مرخصی امده بود از مادرش عکس های پدر و مادر را گرفت و گفت که میخواهم این عکسها را یادگاری نگاه دارم و بعد ها هر وقت که این عکس ها را نگاه میکنید مرا یاد بیاورید و بگویید که این عکس ها را یوسف از من گرفته بود و حال با شهادتش تنها خاطره ای برای من گذاشت شهید یوسف قنبر زاده ان شبی که به مقام شهادت رسید در حال نگهبانی بود و دوستانش میگفتند که ان شب یوسف خیلی خوشحال بود و با همه دوستانش شوخی میکرد و میخندید و تصمیم داشت که روز بعد را نزد خانواده اش برود ولی ناگهان خمپاره ای به وی اصابت کرد و ایشان را به لقا پروردگار رسانید شهید یوسف قنبر زاده همیشه میگفتند نه ما باید پشت و حامی رهبری باشیم چون دشمنان بسیاری داریم که نمیخواهند انقلاب ما پا بگیرد و سر انجام در تاریخ 16تیر 1363در مریوان؟؟؟؟جام شهادت نوشید و به مقام رفیع شهادت دست یافت روحش شاد و قرین رحمت الهی باشد.خداوندش بیامرزد

  • خاطرات دوم

بسم الله الرحمن الرحیم ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون گمان مبر آنانرا که در راه حق شهید شده اند مرده اند خیر آنها زندگانی هستند نزد پروردگارشان متنعم به انعاماتاو با سلام و درود به ولی عصر امامان مهدی عجله الله تعالی وجه شریف و با درود به امام امت رهبر مستضعفین جهان و با درود بر ارواح پاک شهدای اسلام از شهیدان صدر اسلام تا کنون و رزمندگان جان بر کف و معلولین مجروحین و اسراء و به خانواده های  شهید پرور و امت همیشه در صحنه سلام و درود عرض می کنم. شرحی از زندگی برادرم یوسف قنبر زاده را به عرض خوانندگان عزیز می رسانم برادرم در اواخر اسفند ماه 1342در یکی از خانواده های متدین چشم به جهان گشود او تحصیلات ابتدائی و متوسط را در شهر لوشان گذرانید او مردی متدین و فعال بود او برایم یک برادری بسیار نمونه ای بود که با من کمال تواضع رفتار می کرد از فضایل اخلاقی بسیار عالی برخوردار بود چنانکه کسانی که او را از نزدیک می شناختند و به خصوصیات رفتار او کردارش پی برده اند او چه در سنگر مدرسه و چه در سنگر ورزش کوشا بود چنانچه معمولا در مسابقات جام شهدا شرکت می نمود و چه در سنگر جبهه با جدیت می کوشید تا بتواند به اهداف مقدس خود که همان پیروزی اسلام و مسلمین است برسد او همچون شمع فروزان سوخت تا دیگران در پرتو روشنایی وجودش در آسایش باشند او کبوتری که از قفس آهنی رها شده باشد بسوی پروردگارش پر گشود خاطرهای که از او به یاد دارم این بود موقعه ای که از سربازی می آمد مادرم را در آغوش می کشید وهمیشه با او درد دل می کردمی گفت مادرم من طاقت ندارم اینجا باشم در حلی که برادرمان و دوستانم در جبهه ها می رزمند و با آن مشکلات دست به گریبان هستند.دوستان و آشنایان خود را برای انجام وظایف دینی اشان تشویق می کرد و بارها دوستان و خویشان را دعوت برای زیارت آقا امام رضا(ع) می کرد چنانکه در یکی از نامه هایش به یکی از دوستان خود نوشته بود که اگر مرخصی آمدم با هم به زیارت آقا برویم یکی دیگر از دوستان صمیمی اش تعریف می کرد که در یکی از نامه ها به او نوشته بود که من در جبهه با دوستانم عکس می گرفتیم که در این حین خمپاره ای در میان جمع ما افتاد که یکی از دوستان درجا شهید شد و من بارها به دوستان خود می گفتم که من هم آرزو دارم مانند او شهید شوم.یکی از نامه های برادرم که برای پدر و مادرم نوشته بود به همه خوانندگان می رسانم مادر جان من حالم خوب می باشد هیچگونه ناراحتی و کسالتی ندارم که باعث آزردگی خاطرم فقط تنها ناراحتی من دوری دیدارتان می باشد که امیدوارم .... [۱]


پانویس

  1. سایت شهدای ارتش