شهید برات دانایی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

کد شهید : 6111467

نام : برات‌

نام خانوادگی : دانائی‌

نام پدر : قربان‌

تاریخ تولد:

محل تولد: اسفراین

تاریخ شهادت:1361/06/30

مکان شهادت:

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت :

شغل : یگان خدمتی :

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .

نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌

گلزار :

خاطرات

- 116. در هنگام برگشت ازعملیات به پادگان پیرانشهر، تا عملیات دیگر دو روزی فرصت برای استراحت و نافت شخصی داشتیم . ایشان موی سر خود را با تیغ تراشیده بود، وقتی از او سئوال کردم که چرا ابتکار را کردی؟ به من پاسخ داد : " این عملیاتی که می خواهیم برویم، آخرین عملیاتی است که من می توانم در آن شرکت کنم و می خواهم سرم نیز تمیز باشد . " و همانطور هم شد و ایشان در آن عملیات به درجه رفیع شهادت نائل شد .

- 116. یک شب خواب دیدم که بدون آنکه من مطلع باشم دستم حنا شده است، صبح که برای نماز بیدار شدم دیدم که دستم حنایی شده است و هر چه می شویم پاک نمیشود . به همسرم گفتم : که چه اتفاقی افتاده است و او نیز اظهار بی اطلاعی کرد . تا چند روز اثر این حنا بر دستم بود، و این خاطره را به زیاد داشتم تا زمانیکه پسرم شهید شد و برات را که می خواستند در خاک بگذارند دستم به خون شهید خورد و یاد آن خواب و آن حادثه افتادم و روزی که دستم با خون شهید آغشته شد، به خدا این اثر تا چند روز بردستم بود .

- . یک بار آن زمانی که در روستا بودیم، برات از جبهه آمده بود . هر چند وقت یکبار سر درد بسیار شدیدی می شد و گاهی مواقع به حدی می رسید که دچار حالت تهوع می شد . یک روز من خواهرم بالای سرش نشستم و خیلی گریه کردیم، وقتی چشمهایش را باز کرد ما را خیلی نصیحت کرد و گفت : " چرا گریه می کنید؟ هیچ کاری بدون اراده خداوند صورت نخواهد گرفت . "

- 116. یک بار وقتی که از جبهه آمده بودند، حال خوبی نداشتند و مریض شده بود . به او گفتم : برات جان ! اگر می شود تو به جبهه نرو و من به جای تو می روم و شما استراحت کن . و او با لبی پر از خنده گفت : " فرهاد جان مگر می شود تو به جای من به جبهه بروی؟ هر کس برای خودش می رود و خدا از هر کسی هدیه خودش را قبول می کند . تو هم می توانی برای انجام وظیفه، برای خودت به جبهه بروی . [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده‌ها