شهید سید علی فیض ابادی
کد شهید: 6614735 تاریخ تولد : نام : سیدعلی محل تولد : سبزوار نام خانوادگی : فیضابادی تاریخ شهادت : 1366/02/01 نام پدر : سیدمحمود مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : بهشتشهدا
خاطرات
مقام و منزلت شهید
موضوع مقام و منزلت شهيد
راوی
متن کامل خاطره
بعد از شهادتش خواب دیدم که درکناره کوه خیلی سرسبز و زیبا هستم وسید علی هم روی آن کوه ایستاده است به او گفتم : سید علی اینجا چه کار می کنی ؟ در جواب گفت : بی بی جان اینجا جای ما است.
حجب و حیا
موضوع حجب و حيا
راوی
متن کامل خاطره
به یاد دارم که یکی از همسایه های ما شوهرش راننده بود و شبها کار می کرد و خانواده اش شما بودند من به سید علی گفتم : شماشبها به خانه آنها برو که تنها نباشند سید علی با توجه به اینکه سنش کم وکوچک بود گفت : من نمی روم وخجالت می کشم .
پیش بینی شهادت
موضوع پيش بيني شهادت
راوی
متن کامل خاطره
روزی که فردایش سید علی برای اولین بار می خواست به جبهه اعزام شود به همراه دو برادر دیگرش مهدی و جواد جهت خداحافظی به خانه ی خواهرم می روند خواهرم می گوید : علی جان برادرانت که رفته اند دیگر برای خانواده شما کافی است و شما نمی خواهد بروی سید علی می گوید : من حتماً باید بروم سری آخر است ودیگر برنمی گردم خاله اش می پرسد از کجا می دانی ؟ سید علی می گوید : چون خوابش را دیده ام که شهید شوم و جنازه ام را در چهار راه امام زاده گذاشته اند و دور آن را مردم گرفته اند . اگر به جبهه نروم به عهد خود با خداوند وفا نکردم و شماهم خاله جان این خواب را برای مادرم تعریف نکنید وراز مرا نگهدارید بعد وضویش را جهت نماز خواندن می گیرد و به اتاق دیگر به همراه برادرش می رود خواهرم می گفت : وقتی سید علی و دو برادرش به اتاق رفتند بعد از مدتی صدای گریه ای از داخل اتاق شنیدم به داخل اتاق رفتم دیدم سید علی دروسط و مهدی و جواد در دو طرف او به نماز ایستاده اند و بعد از تمام شدن نماز دعا خواندند واشک ریختند سید علی گفت : خاله جان این دعا ها بی اثر نیست خاله اش می گوید: انشاءا… که مورد قبول خدا واقع شود وخاطره آن روز را بعد از شهادت سید علی خواهرم برایم تعریف کرد .
عشق شهادت
موضوع عشق شهادت
راوی
متن کامل خاطره
به یاددارم عملیات کربلای 10 شروع شد گردان ما بعد از گردان روح ا… وارد عمل شد و بچه ها به دو گروه تقسیم شدند یک گروه به سمت چپ ویک گروه به سمت راست حرکت کردند سید علی به همراه شهید حشمتی به گروه چپ حرکت کرده و بعد از گذشت مدتی خبر آوردند که سید علی و چند تا از بچه ها شهید شدند وسید علی به آرزوی دیرین خود رسید
عشق شهادت
موضوع عشق شهادت
راوی
متن کامل خاطره
یکروز سید علی در منطقه با یکی ازنیروهای تحت امرش برخورد شدیدی داشت به او گفتم : سید علی اگر می خواهی به درجه رفیع شهادت برسی نمی بایست با آن فرد این جور برخورد می کردی و او را ناراحت می کردی سید علی فوراً رفت و ازآن شخص معذرت خواهی کرد و آرام شد و گفت: ان شاءالله خدا از من راضی باشد ولیاقت شهادت را داشته باشم .
حرمت والدین
موضوع حرمت والدين
راوی
متن کامل خاطره
من از دوری و فراق برادرش که در جبهه خدمت می کرد بسیار ناراحت و دلتنگ بودم و حدس می زدم شهید می شود بطوری که یک شب ا زشدت ناراحتی ودل گرفتگی گریه ام افتاد سید علی گفت: مادر چرا گریه می کنی ؟ گفتم : از دوری برادرت و همچنین می ترسم شهید شود گفت: مادرم این را بدان که شهادت نصیب هر کس نمی شود ورسیدن به این درجه عظیم الهی لیاقت می خواهد وشما ناراحت نباش.
ایثار و فداکاری
موضوع ايثار و فداکاري
راوی
متن کامل خاطره
یک روز برادر کوچکتر سیدعلی لیوانی را شکسته بود و ما متوجه نشده بودیم که اوشکسته سید علی برای اینکه برادرش را دعوا نکنیم گفت : من لیوان را شکستم و خودش را مقصرمعرفی کرد که مبادا برادرش مورد سرزنش و آزار قرار گیرد .
خبر شهادت
موضوع خبر شهادت
راوی
متن کامل خاطره
قبل از شهادت سید علی شبی در ساعت سه نیمه شب ناگهان بخاطر نگرانی از آینده از خواب پریدم و از اضطراب و دلشوره اشک می ریختم با خدای خودم گفتم : خدیا من بچه هایم را صحیح و سالم به جبهه فرستادم و از تو می خواهم سالم برگردانی ولی درعین حال اگر شهادت نصیب بچه های من شود ناشکری نمی کنم بعد نماز خواندم و صدقه ای را کنار گذاشتم در همان لحظه کبوتری ازاین طرف دیوار حیاطمان به آن طرف دیوار پرواز کرد وبعد از مدت کوتاهی خبر شهادت سید علی را آوردند .
ساده زیستی و پرهیز از تجمل
موضوع ساده زيستي و پرهيز از تجمل
راوی
متن کامل خاطره
به یاد دارم سید علی قبل از تحویل سال نوبه مرخصی آمده بود بعد از احوالپرسی و رفع خستگی شلواری را که برای اودوخته بودم آوردم تا بپوشد با دیدن شلوار اوسر سفره هفت سین که در آن شیرینی گذاشته بودم بسیار ناراحت شدوگفت : مادر مگر شما نمی دانید که ما در حال جنگ هستیم و اکثریت خانواده ها عزادار و شهیده داده اند شما چرا برای من شلوار دوخته اید؟ و برسرسفره شیرینی گذاشته اید اینها را جمع کن و به جای آنه یک ظرف خرما و نقل بر سر سفره بگذار.
صبر و تحمل و توصیه به آن
موضوع صبر و تحمل و توصيه به آن
راوی
متن کامل خاطره
زمانی که دو پسر دیگرم سیدحسن و سید حسین در جبهه بودند یک روز با سیدعلی بر سرسفره نهار نشسته بودیم گفت : مادر اگر یک زمانی دوبرادرم سیدحسن و سید حسین شهیدشوند شما در برابر شهادت آنها چه عکس العملی نشان می دهی ؟ در جوابش گفتم : خدا را شکر گفته و صبر پیشه می کنم سیدعلی گفت : آفرین بر شما مادر پس با این روحیه بالایی ه شما دارید من هم راهی جبهه می شوم گفتم:خوب پدرت هم نیست شما هم بروید چه کسی می خواهد مردو سرپرست خانه باشد؟ گفت : سرپرست شما خداوند است وشما باید افتخار کنی که چنین پسرهایی را تربیت کرده ای وتحویل جامعه دادی تا برای اسلام وانقلاب خدمت کنند .[۱]