شهید برات دانایی
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ۲۰ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۲ توسط Jafarnezhad98 (بحث | مشارکتها)
براتدانائی | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | اسفراین |
شهادت | 1361/06/30 |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدر:قربان |
کد شهید : 6111467
نام : برات
نام خانوادگی : دانائی
نام پدر : قربان
تاریخ تولد:
محل تولد: اسفراین
تاریخ شهادت:1361/06/30
مکان شهادت:
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت :
شغل : یگان خدمتی :
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده
گلزار :
خاطرات
- در هنگام برگشت از عملیات به پادگان پیرانشهر، تا عملیات دیگر دو روزی فرصت برای استراحت و نافت شخصی داشتیم. ایشان موی سر خود را با تیغ تراشیده بود، وقتی از او سئوال کردم که چرا ابتکار را کردی؟ به من پاسخ داد: " این عملیاتی که می خواهیم برویم، آخرین عملیاتی است که من می توانم در آن شرکت کنم و می خواهم سرم نیز تمیز باشد. " و همانطور هم شد و ایشان در آن عملیات به درجه رفیع شهادت نائل شد.
- یک شب خواب دیدم که بدون آنکه من مطلع باشم دستم حنا شده است، صبح که برای نماز بیدار شدم دیدم که دستم حنایی شده است و هر چه می شویم پاک نمیشود. به همسرم گفتم: که چه اتفاقی افتاده است و او نیز اظهار بی اطلاعی کرد. تا چند روز اثر این حنا بر دستم بود، و این خاطره را به زیاد داشتم تا زمانیکه پسرم شهید شد و برات را که می خواستند در خاک بگذارند دستم به خون شهید خورد و یاد آن خواب و آن حادثه افتادم و روزی که دستم با خون شهید آغشته شد، به خدا این اثر تا چند روز بردستم بود.
- یک بار آن زمانی که در روستا بودیم، برات از جبهه آمده بود. هر چند وقت یکبار سر درد بسیار شدیدی می شد و گاهی مواقع به حدی می رسید که دچار حالت تهوع می شد. یک روز من خواهرم بالای سرش نشستم و خیلی گریه کردیم، وقتی چشمهایش را باز کرد ما را خیلی نصیحت کرد و گفت: " چرا گریه می کنید؟ هیچ کاری بدون اراده خداوند صورت نخواهد گرفت. "
- یک بار وقتی که از جبهه آمده بودند، حال خوبی نداشتند و مریض شده بود. به او گفتم: برات جان! اگر می شود تو به جبهه نرو و من به جای تو می روم و شما استراحت کن. و او با لبی پر از خنده گفت: " فرهاد جان مگر می شود تو به جای من به جبهه بروی؟ هر کس برای خودش می رود و خدا از هر کسی هدیه خودش را قبول می کند. تو هم می توانی برای انجام وظیفه، برای خودت به جبهه بروی.[۱]