شهید غلامحسن مظفری
کد شهید: 6312975 تاریخ تولد : نام : غلامحسن محل تولد : نیشابور نام خانوادگی : مظفری تاریخ شهادت : 1363/12/22 نام پدر : غلامرضا مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : محصل یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : بهشتفضل خاطرات پیش بینی شهادت موضوع پيش بيني شهادت راوی کوکب مظفری متن کامل خاطره
شب قبل از رفتن پسر همسایه مان را همراه خود به گلزار شهدا برده بود و گفته بود که من این دفعه شهید می شوم و به خانواده ام چیزی نگفته ام. زمانیکه مرا آوردند در اینجا دفنم کنید. جایش را نشان داد و گفت: چون هر کسی از هر دری آمد مرا ببیند. (باحالت شوخی). محبوبیت شهید نزد دیگران موضوع محبوبيت شهيد نزد ديگران راوی کوکب مظفری متن کامل خاطره
یک روز من سرمزار غلامحسین نشسته بودم و گریه می کردم، مردی که در آن اطراف بود و قرآن می خواند و حدود 80 سال سن داشت آمد و به من گفت: بلند شو مادر گریه نکن. گفتم: چرا؟ گفت: چونکه اگر بچه شما صد سال هم می ماند باز هم شهید می شد. چون روحیات دیگری داشت و مشخص بود که شهید می شود. خبر شهادت موضوع خبر شهادت راوی کوکب مظفری متن کامل خاطره
شب قبل از شهادتش خواب دیدم که غلامحسین آمده و در اتاق دراز کشیده است در حالی که دستش قطع شده است. نگران شدم صبح رفتم و از دوستان او آقای ثابتی و ولیعصری که همراه او بودند پرسیدم که غلامحسین را ندیدید؟ آنها گفتند: شما نگران نباشید او بعد از ما می آید به مرخصی وقتی دیدند من اصرار زیادی می کنم. گفتند: نامه اش حتماً چند روز دیگر به دست شما می رسد. ازقرار معلوم اینها خودشان به اداره پست می روند و از آنجا تلگراف می زنند. همان تلگراف را به در خانه می آورند ولی من می دیدم که برادر بزرگترش به این طرف و آن طرف می رود و آرام و قرار ندارد. سه روز بعد از گذشت آن ماجرا بود که پیکر مطهرش را آوردند. تولد و کودکی موضوع تولد و کودکي راوی کوکب مظفری متن کامل خاطره
غلامحسین در سن 4 سالگی از روی پشت بام افتاد و یک شبانه روز در بیمارستان بیهوش بود. من مقداری پول نذر حضرت ابوالفضل کردم تا او خوب شود. و به لطف آقا اباالفضل او به هوش آمد و خود شد. خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی کوکب مظفری متن کامل خاطره
به یاد دارم شبی که غلام حسن شهید شده بود خواب دیدم که ایشان با چرخ به خانه آمده اند و در گوشه ای نشسته اند بعد دیدم که به زانوی ایشان ترکش خورده و لباسهایش همه خاکی و خونی است . پیش ایشان آمدم و گفتم : غلام حسن چرا برگشته اید ؟ شما که هنوز 18 روز دیگر از خدمتتان باقی مانده است . بعد ایشان گفت: چون پایم زخمی شده بود به من مرخصی دادند درهمین لحظه از خواب بیدار شدم و بدنم شروع به لرزش کرد . بعد که خبر شهادت او را آوردند فهمیدم همان ساعتی که من این خواب را دیده ام ایشان شهید شده است . خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی کوکب مظفری متن کامل خاطره
یک شب دو تا از همسایه های ما با هم دعوا کرده بودند یکی از آنها خواب دیده بود که غلام حسن آمده و گفتند : به مادرم بگویید که این دو بشکه ای که در کوچه هستند (منظور همین دو همسایه ) و خیلی هم دود می کنند و قیری هستند به آنها نزدیک نشوید چون آن دو همسایه همیشه سعی می کردند که بین مردم اختلاف ایجاد کنند . [۱]