امیرقلی قربانی | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | فردوس |
شهادت | 1365/02/25 |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
تحصیلات | نامشخص |
خانواده | نام پدر:رحمان |
کد شهید: 6528744
نام : امیرقلی
نام خانوادگی : قربانی
نام پدر : رحمان
محل تولد : فردوس
تاریخ شهادت : 1365/02/25
تحصیلات : نامشخص
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
نوع عضویت : سایر شهدا
مسئولیت : رزمنده
خاطرات
کد شهید: 6528744
نام : امیرقلی
نام خانوادگی : قربانی
نام پدر : رحمان
محل تولد : فردوس
تاریخ شهادت : 1365/02/25
تحصیلات : نامشخص
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
نوع عضویت : سایر شهدا
مسئولیت : رزمنده
خاطرات
احساس مسؤلیت
راوی کشور رجب مقدم
من یک روز به امیر قلی پیشنهاد کردم که مادر در پشت جبهه خدمت کن ایشان در جواب من گفت بایستی در خط مقدم جبهه خدمت کنم. مگر خون من از بقیه ی افراد رنگین تر است مگر ما پیرو امامان نیستیم که در راه اسلام به شهادت رسیدند بایستی بجنگم و آرزو دارم به شهادت برسم و به اسارت در نیایم.
تشییع جنازه
راوی کشور رجب مقدم
زمانی که پیکر شهید امیر قلی را آوردند هر چه فریاد زدم که بگذارید فرزندم را ببینم، نگذاشتند جنازه شهید ورم کرده بود و خاک آلود شده بود و ضربه هم به سرش اصابت کرده بود ولی خون جاری نشده بود و من همین قدر شهید را دیدم.
خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید
راوی کشور رجب مقدم
در شب 19 ماه مبارک رمضان سال 65 قبل از شهادت امیرقلی خواب دیدم که ماشین سبز رنگی به طرف روستا آمد. من خیلی چاق شده بودم که خودم تعجب می کردم. مرا می خواستند به مشهد ببرند و دو بچه شیر خوار آمدند و دست های مرا گرفتند و مرا بلند کردند و گفتند ما می خواهیم شما را به مشهد ببریم تا موافقت کردم و بلند شدم که بروم از خواب پریدم و سه شب بعد از آن خبر شهادت امیر را دادند.
خبر شهادت
راوی کشور رجب مقدم
در ماه مبارک رمضان به ما خبر دادند که امیر قلی به شهادت رسیده است. البته نحوه ی خبر به این شکل بود گفته بودند، بگذارید مادر شهید افطارش را بکند. بعد از افطار خبر می دهیم. بعد از افطار گفتند می خواهیم به مشهد برویم که امیر مجروح شده است. خودم را با لباسهای معمولی آماده کرده بودم گفتم لباس مشکی بپوش. پرسیدم چرا؟ گفتند چون ماه رمضان است. در همین لحظه یک نفر به من اطلاع داد که امیر به شهادت رسیده است و در فردوس است. بعداً مرا به داخل ماشین بردند و دیگر نفهمیدم که چه شد. تا اینکه به فردوس رسیدیم و جنازه را تشییع کردند.
کرامات شهداء بعداز شهادت
راوی کشور رجب مقدم
چون با زن دایی امیر قلی بحث کرده بودیم و خیلی هم ناراحت بودیم. شب همان روز زن دایی شهید خواب می بیند که یک انار را دو تکه میکند و می گوید نصف آن را باید بخوری و نصف دیگر آن را به مادرم بدهی. زن دایی شهید اصرار داشته است که من نمی روم شهید می گوید بایستی خودت بروی روز بعد زن دایی شهید آمد و با روی خندان آشتی کرد و کدورت را از دلم بیرون کرد.
خبر شهادت
راوی علی غنایی
یک بار از مراغه به تهران مرخصی می آمدیم در مسیر با یکی از کارمندان قطار آشنا شدیم و ساعتی را به گفتگو نشستیم بعد از گذشت چند ماهی اتفاقی در قطار با او روبرو شدیم همان اول سراغ شهید را گرفت و اصرار داشت برویم پهلویش هنگامی که به ایشان گفتم امیر شهید شده بسیار ناراحت شده و گفت بقدری ناراحت شدم که حس کردم فرزند خودم را از دست دادم.
لحظه و نحوه شهادت
راوی علی غنایی
در منطقه ی عملیاتی حاج عمران نیروهای عراقی دست به حمله زدند و می خواستند تپه ی شهدا را بگیرند که با یاری خداوند و هماهنگی واتحاد بچه های پر توان ما، نتوانستند نیروهای عراقی حتی یک قدم جلو بیایند بلکه نیروهای ما تمامی دشمنان را کشت و عده ای را نیز اسیر کردند و تمامی نیروهای بزدل صدام را متواری ساختند. بعد از درگیری که حدود یک هفته طول کشید نیروهای عراقی کاملا سرکوب شدند و به لانه های خود خزیدند. بعد از اتمام عملیات و درگیری اطلاع دادند که نیروهای تازه نفس می آیند و شما آماده باشید که برگردید به تیپ، قرار شد به محل سنگر فرماندهی گردان که چتد کیلومتری عقب تر بود برویم که امیر قلی هم در آنجا بود و بی سیم چی گردان بود. به طرف خط حرکت کردیم. وقتی به سنگر فرماندهی رسیدیم در همین فاصله به صورت مثلثی سه عدد خمپاره 120 زده شد که متاسفانه 2 عدد به داخل سنگر خورد. وقتی جلوتر رسیدیم گفتند که همین الان سنگر فرماندهی را زدند. همراه امیر قربانی 5 نفر دیگر هم نیز به شهادت رسیدند . ما شهدا را از زیر آوار در آوردیم و تحویل تعاون تیپ دادیم و بعد با غم و اندوه به تیپ برگشتیم و تقاضای مرخصی کردیم. وقتی که به روستا آمدم بعد از 11 روز جنازه شهید قربانی را به زادگاهش آوردند و در این مدت چون به کسی نمی توانستم چیزی بگویم سختی زیادی را متحمل شدم.
صله رحم
راوی علی غنایی
امیر قلی قربانی چند وقت قبل از شهادتش به من گفت: خواب دیدم چند نفری از دوستان که شهید شده اند آمده اند و می گویند می خواهیم برویم به زیارت و تو هم آماده باش که چند روز دیگر برمی گردیم و تو را هم می خواهیم ببریم. به همین خاطر به مرخصی آمدیم - مرخصی آخر- وقتی به تهران رسیدیم در آنجا گفت چند نوبت است که با خودم می گویم می خواهم یک هفته زودتر از روستا حرکت کنم و اقوامی را که در تهران دارم بیبینم و بعد به اصفهان بروم و خواهرم که آنجاست، او را هم بیبینم و بعد به تیپ برمی گردم و از تهران تا تیپ با هم همسفر می شویم ولی این نقشه متاسفانه عملی نشده است و من می خواهم این دفعه اول اقوام تهرانی را ببینم و 3 الی 4 روز هم به اصفهان بروم. چون از اول خدمت نتوانسته ام او را بیبینم. من هرچه اصرار کردم بی فایده بود و در تهران از یکدیگر جدا شدیم و من به روستایمان آمدم. جالب اینجا بود که گویی یک سال هست که همدیگر را ندیده ایم. به این حد دلتنگ شده بودیم بعد از ساعتی احوال پرسی و استراحت او را با موتور به زادگاهش روستای عشق آباد نزد پدر و مادرش بردم و یکی الی دو روز آنجا ماندم و بعد به روستایمان برگشتم. خلاصه مرخصی تمام شد، به تیپ که رسیدیم گفت این دفعه هیچ نگرانی ندارم چون همه ی اقوامم را دیده ام و حدود 20 روزی نگذشته بود که به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
راوی علی غنایی
شبی خواب دیدم که با شهید قربانی و مجید قدرتی هستیم با این تفاوت که آنها با لباس زیارت خانه خدا بودند و من در لباس مقدس سربازی. همانطور که صحبت می کردیم و راه می رفتیم شهید قربانی به من گفت عکس هایی که با هم گرفته ایم بیاور تا بیبنم. وقتی آوردیم و شروع به نگاه کردن کردیم شهید قربانی پرسید عکسی را که 3 نفری با هم گرفته ایم کجاست؟ هر چه فکر کردم چیزی به یادم نیامد و از خواب بیدار شدم. نیمه های شب بود که کنجکاو شدم گفتم این چه خوابی بود که من دیدم. بلند شدم و به سراغ وسایل جبهه ام رفتم. و حلقه های فیلمی را که گرفته بودیم شروع به نگاه کردن کردم و خلاصه آن عکسی را که می گفت پیدا شد. که اتفاقی در چاپ او سید ظاهر نشده بود. صبر نداشتم که صبح شود به هر طوری که بود شب را صبح کردم و فیلم را به عکاسی تیپ دادم و 2 عدد از آن را چاپ کردم و یکی را به خانواده شهید قربانی دادم و یکی را نزد خودم دارم. و جالب اینجا بود که هر دو شهید 2 طرف من بودند و من در وسط. و با دیدن عکس که در خواب دیده بودم و بر حقیقت پیوسته بود خیلی خوشحال بودم.
پیش بینی شهادت
راوی احمد رجب مقدم
زمانی که برای اولین بار امیر قلی به جبهه رفت بسیجی بود و بعد از برگشتن احساس دیگری داشت و می گفت حیف شده است که ما تا به حال جبهه نرفته ایم. بعد از برگشتن از خدمت سربازی تحولات عجیبی در وجودش نمایان بود و 4 ماه مانده بود به عید با هم به کوه رفتیم و امیر می گفت اولین شهیدی که وارد روستای عشق آباد شود من هستم چون خوابش را دیده ام و گفت این برای آخرین باری است که به مرخصی می آیم و برای همین است که با هم به بیابان آمده ایم و در بیابان می گفت اگر از من خطایی سر زده است مرا ببخشید. این بیانگر روحیه شهادت طلبی ایشان بود.
منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=16691