شهید رمضان مصطفوی

نسخهٔ تاریخ ‏۵ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۰۰ توسط Jafarnezhad98 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

کد شهید: 6414507

نام : رمضان‌

نام خانوادگی : مصط‌فوی‌

نام پدر : حسن‌

محل تولد : بیرجند

تاریخ شهادت : 1364/12/07

تحصیلات : نامشخص

شغل : دانش آموز

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : امدادگر-بهیار-پرستار


زندگی نامه

شهيد رمضان مصطفوي فرزند حسن در سال 1346 در روستاي خوان متولد. او در دوران کودکي بعلت علاقه به قرآن مجيد به کلاسهاي روخواني قرآن ميرفت. در سن 6 سالگي به همراه ديگر دوستان از جمله شهيد سيد عليرضا حسيني پا به عرصه تعليم و تربيت گذاشت. دوران ابتدايي را در روستاي خوان به پايان رساند و بعلت نبودن مدرسه راهنمايي به مشهد مقدس مهاجرت کرد و نزد برادرانش به تحصيل ادامه داد. او در همان دوره راهنمايي بود که به فعاليت در بسيج پرداخت و ايفاي نقش نمود. با برگزاري کلاس قرآن و جلساتي در مسجد امام حسن و پنجشنبه و جمعه در خانه دين خود را به مکتب و انقلاب ادا مينمود. او علاوه بر درس به ورزش فوتبال و کاراته نيز علاقهمند بود بطوري که برنده دو جام در بازيهاي مختلف بود. در سال آخر دوره راهنمايي به بيرجند آمد و به ادامه تحصيلات دوره دبيرستان و فعاليت در بسيج پرداخت. او با علاقه زيادي که به جبهه داشت به عنوان بسيجي امدادگر در حالي که هنوز 18 بهار از سنش نگذشته بود براي اولين بار عازم جبهه گرديد. وی در ويژه شهدا گردان امام علي سازماندهي شد و در عمليات والفجر 9 منطقه عمومي مريوان در تاريخ 7/12/64 در اثر برخورد ترکش به سر و صورت به فيض شهادت نائل آمد. پس از انتقال جنازه اين عزيز به زادگاهش در مزار شهداي روستاي خوان در کنار ديگر همرزمان و گلهاي انقلاب به خاک سپرده شد. روحش شاد

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحيم انا لله و انا اليه راجعون شمشير عشق بر سر سنگ مزار ماست ما عاشقيم، شهادت افتخار ماست شهيدان به مسئوليت خود عمل کردهاند و با خون خود اين انقلاب را به پيروزي رساندند و حالا نوبت ماست که راه آنها را ادامه دهيم نه با شعار بلکه با عمل. «انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و ان توضوا و تنقوا يوتکم اجروکم و لا سئلکم اموالکم» بدانيد که زندگي دنيا بازيچه و هوسراني نيست و اگر به خدا ايمان آريد و پرهيزگار شويد پاداش اعمال شما در بهشت ابد خواهد بود و از اموال شما چيزي (مزد هدايت) نميخواهد. «الذين امنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل ا... باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندا...و اولئک هم الفائزون» آنانکه ايمان آوردند و از وطن هجرت گزيدند و در راه به مال و جانشان جهاد کردند آنها را نزد خدا مقام بلندي است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند. «و لئن مقم او قتلتم ا... تحشرون» اگر در راه خدا بميريد يا کشته شويد غم مداريد که به رحمت ايزدي پيوسته و به سوي خدا محشور خواهيد شد. سلام بر پدر بزرگوارم ـپس از تقديم عرض سلام اميدوارم حالتان خوب باشد اي پدر جان از تو ميخواهم که وقتي که خبر شهادت مرا فهميديد گريه نکني و خوشحال باشي چون شهيد مقام والائي دارد و امامان ميگويند که شهادت يک هديهاي است از جانب خداي تبارک و تعالي براي آن کساني که لايق هستند. و از شنيدن خبر شهادت فرزندت بجاي عزاداري شيريني به مردم بده تا همه بدانند که شهادت همچون مزه آن شيريني شيرين است، و در آخر براي آخرين کلمه ميگويم که خداحافظ پدر عزيزم. سلام به ميوه قلبم، سلام به کسي که هرگز چه در اين دنيا و چه در دنياي ديگر تو را فراموش نخواهم کرد. مادرم تو کسي هستي که شبها از جان خود مايه گذاشتي و زحمت کشيدي و مرا بزرگ کردي تا بتوانم بر تکليفي که بر گردن من بود عمل نمايم تکليفي که سرور شهيدان امام حسين(ع) ما را به سوي آن راهنمايي کرده است پس اي مادر جان براي من گريه نکن که من راه را شناختم و ادامه دادم تا مرز شهادت ـ و براي من زياد گريه نکني که نميخواهم دشمن گريه تو را ببيند تو همچون قهرمان راه زينب قوي باش و از اينکه فرزندي هديه کردي در راه خدا شادي کن و اشک شوق بريز خداحافظ اي مادر نميبيني مرا ديگر از برادرانم افسوس نخوريد که در کنار شما نيستم شادي کنيد. روز قيامت همگي در کنار يکديگر با سالار شهيدان هم سفره باشيم. برادر جان حسين من نيستم و نخواهم بود که شيريني دامادي تو را بخورم همانا تو شيريني شهادت مرا بخور و شربت آنرا بنوش اي خواهرانم صبور باشيد و هرگز به خاطر من اشک نريزيد زيرا يک قطره از اشک شما باعث شادي در من حقير نميشود. خدمت خانوادههاي شهداء سلام ميرسانم و خدمت تمام اقوام و خويشان سلام ميرسانم و مرا در کنار ديگر همسنگرانم دفن کنيد. به اميد پيروزي اسلام بر کفر جهاني

خاطرات

  • لحظه و نحوه شهادت

آنطور که همرزمانش تعریف کرده اند نحوه شهادت ایشان به این صورت بوده که وی کمی از سنگر دور شد که ناگهان تیری به سمت راست گردنش اصابت و ایشان دستمال خود را به داخل سوراخ گردن یعنی محل اصابت تیر نهاده تا جلو خونریزی را بگیرد و هنگامی که پیکر پاکش را آوردند همان دستمال همراهش بود. راوی حسن مصطفوی

  • پیش بینی شهادت

آخرین مرتبه ای که رمضان به مرخصی آمده بود وقتی می خواست به جبهه برگردد نامه ای به خواهرش داد و گفت: پس از 25 روز اگر از جبهه برنگشتم نامه را باز کنید وقتی که پس از 25 روز نیامد نامه را باز کردم دیدم در آن اسامی کسانی که از ایشان طلبکار بودند نوشته بود و همچنین نوشته بود اگر شهید شوم گریه نکنید چون امانتی هستم در دست شما پس چه بهتر که با شهادت سرنوشت عمرم به پایان رسد. راوی رشید بوستانی

  • عشق به جهاد

موقعی که رمضان تصمیم گرفته بود به جبهه برود به او گفتم: چرا درست را رها کرده ای و می خواهی به جبهه بروی؟ در جواب گفت: خواب دیده ام که فردی به من گفت: می خواهم تا چند وقتی دیگر کارنامة اعمالت را بدهم. به همین جهت به جبهه می روم تا در راه اسلام شهید شوم و با ریختن خونم از سنگینی گناهانم کاسته شود. راوی نصرت مصطفوی

  • قناعت و صرفه جویی

موقعی که رمضان عازم جبهه بود من می خواستم به او پول بدهم ولی ایشان قبول نکرد و با اصرار زیاد فقط 50 تومان برداشت و گفتم: بیشتر بردار گفت: من همین مبلغ بیشتر خرج نخواهم کرد و موقعی که پیکر پاکش را آورده بودند آن 50 تومان داخل جیبش بود که خواهر زاده ام ابراهیم مرادی آن را جهت تبرک برداشت. راوی حسن مصطفوی

  • دفاع از ناموس

مادر شهید : «...ایشان میگفت جبهه را خالی نگذارید. از میهن و ناموس دفاع کنید. در آخرین سری که به مرخصی آمد نامه ای نوشته بود و به خواهرش مریم داده بود و گفته بود که این نامه را اگر پس از 25 روز رفتم و برنگشتم و نیامدم باز کنید. بعد از مدتی که خبری نشد نامه را باز کردیم در داخل نامه از کسانی که طلبکار و یا بدهکار بود نوشته بود. و همچنین گفته بود اگر شهید شدم گریه نکنید اگر چه فرزندتان هستم ولی امانتی هستم در دستتان» «ایشان نسبت به شهدا احترام ویژه قائل بودند و میگفتند بنا به آیات قرآن شهدا مرده نیستند بلکه زنده هستند و نزد خدای خودشان روزی میخورند.» «...در ایامی که در سفر حج بودیم ایشان را در خواب دیدم که با شال چفیه که بر گردنشان بود سوار بر موتور آمد در خیمه هایی که در منا بود و ما را پیدا کرد پرسیدم که چرا آمدید؟ در جواب گفت :«آمدم مکه و دوسه بار دور زد و رفت که بیدار شدم.» راوی حسن مصطفوی

  • نذر سادات

شهید رمضان مصطفوی فرزند حسن خواهر شهید: ایشان یک بار به روستا آمدند از ایشان پرسیدم که چرا می خواهید به جبهه بروید چرا دوستان خودتان را رها کرده اید که در جواب گفت: خواهر من در خواب دیده ام که فردی به من گفت که می خواهم تا چند وقت دیگر کارنامه اعمالتان را به شما بدهم، بعد از این خواب را تعبیر کردم، به من گفتند: که شما به جبهه خواهی رفت و شهید خواهی شد، و به همین سبب به جبهه می روم تا کارنامة اعمالم با ریختن خونم در راه اسلام به پایان برسد، و از سنگینی گناهانم بکاهد . پدر شهید: … من جلوتر گفتم که خداوند 5 پسر به من داده است که یک پسر را نذر سادات نموده ام که خداوند خودش از ما این امانت را تحویل گرفت . «… در پشت قبرستان بقیع وی را خواب دیدم، جایی که هفت پلّه دارد، من پله دوم بودم و او پلة چهارم به او گفتم: اینجا چه کار می کنی؟ در جوابم گفت: هر کاری که شما می کنید. راوی حسن مصطفوی

  • احترام به پدر و مادر

شهید رمضان مصطفوی فرزند خصوصیات اخلاقی: هر کس او را نصیحت می کرد گوش می کرد روی حرف پدر و مادر حرفی نمی زد. در شبهای ماه مبارک رمضان به مسجد می رفت و به قرآن گوش می داد. او بیشتر با سید علیرضا حسینی که شهید شده اند دوست بود. او علاقه زیادی به ائمه اطهار داشت به طوری که اسامی ائمه را در کودکی حفظ بود. با پدر به مسجد می رفت و نماز می خواند. اوقات بیکاری خود را بیشتر به کارِخانه و ورزش فوتبال، کاراته، و قالی بافی می گذراند. ایشان هنگام ورود به خانه با کلمه یا الله و سلام باعث خوشحالی همه بود. در دوران تحصیلات بسیار خوش اخلاق و درس خوان بود. او بسیار صبور و خونسرد بود و در برابر مشکلات مقاوم و پر حوصله بود. او به قرائت قرآن علاقه داشت و در خانه بلند می خواند که دیگران نیز فیض ببرند. ایشان به امام و ولایت عشق می ورزید گفت: جبهه را خالی نگذارید و از دین و ناموس خویش دفاع کنید. راوی حسن مصطفوی

[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده

آخرین تغییر ‏۵ بهمن ۱۳۹۹، در ‏۰۸:۰۰