شهید احمد ابراهیمی تاریخ تولد :1339/01/01 تاریخ شهادت : 1359/10/04 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :مرکزی - دلیجان - نراق
زندگینامه
سلام سلامی به گرمای خورشید آسمان بیکران خون پاک شهیدان سرباز شهید احمد ابراهیمي، در تاريخ، 1359/10/1 در شهر نراق متولد شد و از همان ابتدای کودکی در قلب همه مردم شهر جای داشت؛ تحصیلات خود را تا پنجم ابتدایی در این شهر سپری کرد و به دلیل بیماری پدر بزرگوارش مجبور به ترک نراق شد؛ برای این که بتواند خرج و مخارج خود و خانواده و خرج درمان پدرش را تامین کند مجبور بود که هم کار کند و هم به تحصیل ادامه بدهد. او روزها نزد برادرش در تهران کار می کرد و شب ها در مدرسه شبانه به تحصیل می پرداخت و موفق به کسب مدرک دیپلم شد؛ در همان تهران در میدان آزادی مغازه کوچکی زد و تعدادی کارگر داشت، بعد از چند ماه تهران را ترک کرده و با کارگزارش به شاهچراغ رفته و در آن جا هم مغازه ای زد و هنوز چند روز نگذشته بود که خبر فوت پدر بزرگوارش را شنید، شاهچراغ را ترک کرده و به نراق آمد و بعد از مراسمات عزاداری پدرش، در همان نراق نزد پسرعمویش در تعمیرگاه مشغول کار شد. در دوران انقلاب که مردها و زن ها، جوانان و نوجوانان، کودکان و سالخوردگان در کوچه ها و خیابان ها می ریختند و شعار سر می دادند، شهید احمد ابراهیمی به خانواده خود می گوید که شما هم مانند مردم دیگر به کوچه خیابان ها بریزید و شعار بدهید و من هم بعد از اتمام کارهای منزل و کار خودم به شما می پیوندم؛ در یکی از همین روزها درحالی که این شهید در حال شعار دادن بود همسر رئیس کلانتری که با دیدن مردم به وحشت افتاده بود مرتباً بلند بلند و همچنان به امام(ره) ناسزا می گفت که ناگهان شهید سنگی برداشته و به طرف او پرتاب می کند و رئیس کلانتری نراق، فردی به اسم رضا خان رضایی بود، او با چند نفر از ماموران خود به سراغ شهید رفته و او را دستگیر کردند و او هم برای این که خانواده خود را ناراحت نشوند به پسر عمویش می گوید: اگر مادرم و خواهرانم سراغ من را از شما گرفتند نگو که من را دستگیر کردند، چون آنها ناراحت می شوند، بعد از مدتی که او دیر می کند مادر او به سراغ پسرعمویش رفته و از او می پرسد که چرا دیر کرده و او در جواب می گوید که اجناس مغازه تمام شده بود و او برای خریدن اجناس به تهران رفته و نگران نباشید و بعد از گذشت یک هفته تمام، او به منزل خود برمی گردد و هر دو گوش هایش پانسمان شده بود و لباس اش سوراخ سوراخ جای ميل داغ که رضایی بر بدن او گذاشته بود و وقتی که خانواده اش از او می پرسند که چه شده است می گوید: موقعی که می خواستم از ماشین پیاده شوم چند جنس در ماشین ماند و من که می خواستم اجناس را بردارم سرم در لای درب گیر کرد. و بعد از آن روز، مغازه ای در میدان نراق زده و مشغول فروش تنقلات و میوه و سبزیجات، در تابستان هم بستنی و آبمیوه شد و چون در آن زمان رژیم شاه اعلام کرد که اگر از منزل کسی دزدی شود به کلانتری هیچ ارتباطی ندارد این شهید هم برای پاسداری از منازل مردم مجبور بود که شب ها تا صبح بیدار بماند که این شهید به میل خود این کار را انجام داد و وقتی هم که امام خمینی(ره) به ایران بازگشتند از آن به بعد این شهید گفت: من سرباز خمینی هستم و می خواهم به سربازی بروم تا از دین و ناموس و قرآن و مملکت خود دفاع کنم. او دوران آمادگی خود را در عجب شیر گذراند و بعد از گذشت سه ماه به نراق برگشت و دوباره به جنوب کشور یعنی سرپل ذهاب اعزام شد و خدمت خود را در آن جا گذراند، او مسئول پخش مواد غذایی و آب بود و بعد مسئول تانک شد؛ پس از گذشت شش ماه به مرخصي آمد و خاطرات خود را در آنجا برای خانواده اش تعریف می کرد و می گفت: هر وقت معاون رئیس جمهور بنی صدر به آنجا می آید هیچ خبری از توپ و تانک عراقی نیست، ولی وقتی که می رود آنجا تبدیل به جهنم می شود؛ او به ما مهمات نمی رساند تا بتوانیم آن طور که باید و شاید از میهن اسلامی خود دفاع کنیم؛ و پس از گذشت چند روز، مرخصی او به اتمام رسیده و دوباره به سرپل ذهاب می رفت؛ از تمامی مردم نراق خداحافظی كرد و حلالیت طلبید و به آنها گفته بود که اين بار، بار آخر است که شما را می بینم و در شب تاسوعا و عاشورا رفت و به خانواده که به او می گویند بمان و بعد از عزاداری برو او می گوید: نه من باید در شب عاشورای خمینی در کربلای معلی باشم تا از دین، قرآن، ناموس و شرف مردم و مملکت خود دفاع کنم. در شب اربعین، خبر شهادت او به خانواده اش رسيد و جنازه سرباز شهید احمد ابراهیمی را با عزاداری به خاک سپردند و او هم به جمع شهیدان اسلام پیوست و به آرزوی ديرينه اش يعني شهادت رسيد؛ او قبل از شهادت، می گوید: نگذارید مملکت به دست دشمنان بیفتد و در مقابل آن مسئولید و بايد دفاع کنید، او می گوید: بعد از این که من شهید شدم گریه نکنید و ناراحت نشوید بلکه خوشحال باشيد که در راه دفاع از مملکت و اسلام و ناموس و دفاع از دینم شهید شده ام.[۱]
پانویس
- ↑ سایت شهدای ارتش