شهیدعبداله بیطرفان
تاریخ تولد : 1339/09/15 تاریخ شهادت : 1361/07/20
محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه : تهران - بهشت زهرا
زندگی نامه
از بدو تولد كه خداوند او را به ما داد، بچهای آرام و دوست داشتنی و تنها پسر خانواده بود. در سن 7 سالگی به مدرسه رفت و در مدت تحصیل به گفته معلمین و دبیران، دانشآموز بسیار منظم و مودبی بود. تا این كه سال1357 فرا رسید حدوداً اواسط سال بود كه اعلامیههای امام یكی پس از دیگری در مساجد و تكایا به دستمان میرسید و با دوستان انقلابیش از جمله شهید ماشاءاله میرزایی ، شهید عباس حاج اسماعیل بیگی ، شهید نعمت اله شمس نوری و... اعلامیههای امام را فتوكپی كرده و سپس آنها را مخفیانه پخش میكردند. وقتی از دبیرستان به خانه میآمد، كتابش را داخل اتاق مي گذاشت و تا شب، دیگر پیدایش نمیشد. پس از برگشت، دست هایش رنگی شده بود، به او میگفتم: این كارها چی میكنی؟ او میگفت: اگر شماها در سال 42 و بعد از آن، كاری كه ما میكنیم كرده بودید، دیگر الآن احتیاج به انقلاب نداشتیم، پس خواهش میكنم اجازه بدهید راهی را كه انتخاب كردهام تا به آخر ادامه دهم. تا این كه به لطف خدا و به رهبری امام كبیرمان در 22 بهمن همان سال انقلاب پیروز شد. پس از پیروزی انقلاب باز هم عبدالله دست بردار نبود، مرتب در مسجد محل، شب و روز به فعالیت میپرداخت. حتی شب ها به پاسداری از مسجد و خیابان محله و روزها هم به تحصیل، پس از این كه درسش را تمام كرد به خدمت سربازی رفت و پس از دوران آموزشی از شیراز به جبهه رفت. نمیدانید چه قدر خوشحال بود كه به جبهه رفته، در نامههایش مینوشت هر كه میخواهد خدا را بهتر بشناسد باید به جبهه بیاید و من هم آن قدر در جبهه میجنگم و از خاك میهن اسلامی دفاع میكنم تا به پیروزی نهایی برسیم. البته او در بسیاری از حملات شركت داشت از آن جمله حمله به جاده اهواز خونین شهر در تاریخ، 1361/06/10 ساعت 11 صبح جمعه بر اثر تركش خمپاره به بیمارستان اعزام و بستری شد و سرانجام در تاريخ، 1361/07/20 در جبهه سومار با حمله مسلم ابن عقیل به شهادت رسید و بالاخره راهی را كه انتخاب كرده بود به پایان رسانید.
وصیت نامه
به نام خداوند یكتا خالق مخلوقات و درود به رهبر انقلاب امام خمینی. ای مادر و پدر مهربان و ارجمندم، از شما عزیزانم تقاضای حقیرانه دارم كه سلام مرا بپذیرید و دیگر این كه حلالم كنید كه خداوند این سعادت بزرگ را به شما عزیزان ارزانی داد باید سربلند و سرافراز باشید. شما ای خواهرانم، افتخار كنید كه برادرتان به چنین درجه رفیعی نائل گشته است. خواهش دارم كه قدر یكدیگر را بدانید. مادرم و پدرم و خواهرانم، وظیفه شرعی خودم به من اجازه داد تا جلو این مزدوران و طرفدارانش بایستم و تا آخرین لحظه مقاومت كنم، اگر شهید شدم این آرزوی من بود چون این حقی است كه این آب و خاك بر گردنم داشته و خوشحالم كه توانستم دین خود را ادا كنم. به امید پیروزی برای تمام ملت ایران . خدانگهدارتان باد.[۱]