سهراب فنودی | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | مشهد |
شهادت | ۱۳۶۶/۶/۲ |
محل دفن | بهشت رضا |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
شغل | دانش آموز |
وصیتنامه
وصيتنامه برو به گور افکن خواب خود را مگر بيدار گرداني خود را الاي اي روز و شب خفته در خواب رفته برآمد صبح پيري و تو خفته نمي ترسي که مرگ خفته گيرد؟ دلت را غافل و آشفته گيرد؟ تو در خوابي و بيداران برفتند فريزان و خاوران برفتند مکن در وقت صبح اي دوست سستي که داراي ايمني و تندرستي برآر از سينه پر خون دمي پاک که بسياري دمد صبح و تو در خاک زبان بگشاي و با حق راز مي گوي غم ديرينه دل باز مي گوي زدي ذلت که در شبهاي تاري نياز خويش با حق عرضه داري بنازي که در پيش او دست درازي خلائق خفته تو باش و او بس خوشا با حق شب تاريک بودن زخود دور به در نزديک بودن گشاده پيش اوست دست نيازي گهي در گريه و گه در نمازي با عرض ادب به محضر مبارک ولي عصر امام زمان (عج) تعالي فرجه الشريف و نايب برحقش خميني کبير و با درود و سلام بر تمامي شهداي اسلام و رزمندگان جان بر کف اين مرز و بوم ايران اسلامي. با عرض سلام خدمت پدر و مادر مهربان و با سلام خدمت برادران و خواهرانم و با عرض سلام خدمت کليه دوستان و آشنايان از دور و نزديک، من از کليه شما عزيزان مي خواهم اگر بدي از من ديده ايد به بزرگواري خودتان مرا ببخشيد، مخصوصاً پدر ومادرم که در اين دنيا خيلي برايم زحمت کشيده اند. دلم مي خواهد که با ايمان بميرم به زير سايه قران بميرم اکنون که من در ميان شما نيستم از شما مي خواهم که غم به دل خود راه ندهيد توي اين دنياي به اين بزرگي آدمهاي خلافکار زياد هستند که يکي از آنها من بودم و من از اينکه اين صفت انسانيت و ايمان را ترک نگفتم بسيار شادمان هستم، زيرا من همچون وزنه سنگين و کثيف گه با بودنم دينا هم کثيف مي شد، اما اکنون که به سوي خداي منان پر کشيدم احساس مي کنم سبک شده ام، از شما مي خواهم که دعا کنيد خداوند تبارک و تعالي مرا جزء شهداي واقعي خودش قرار بدهد، يک سفارش کلي ميتواند زندگي شما را پربارتر و بهتر بکند و اين سفارش مي تواند اين باشد که: « به کليه دستورات اسلام وقرآن جامه عمل بپوشانيد » من که در اين جهان زندگي نکردم ولي از شما مي خواهم که خوب زندگي بکنيد بتا ان شاء الله هم خداوند و هم خلق از شما راضي باشند. من هر چي دارم ازخوبي پدر و مادرم دارم. خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار، به اميد پيروزي رزمندگان اسلام.
خاطرات
موضوع آخرين وداع با خانواده
دفعه آخری تا به خانه آمده بود وقتی که می خواست برود به من گفت: مادر جان چرا اینقدر لباس برای من می گذاری من این قدر لباس لازم ندارم. من ناراحت شدم. گفتم: مادر جان ناراحت نشو. پس لباس کمتری برای من بگذار. به او پول دادم ولی قبول نکرد و فقط مقدار کمی پول برداشت و گفت: شما به راه آهن نیایید خسته می شوید او رفت من هم دنبال او رفتم. اما او را پیدا نکردم. شب او را در خواب دیدم که می گوید مادر جان من آمده ام با شما خداحافظی کنم چند بار هم همین جمله ها را تکرار کرد و رفت. دنبالش رفتم. دیدم جوی آبی روان است و کسی به من می گوید که این آب فرات است که ما برای شما فرستادیم و بخورید جوان شما را ما با خود بردیم او را پیش مولایش بردیم و دسته گلی هم به من داد. از خواب بیدار شدم. همان روز خبر شهادت او را به ما دادند. راوی صغری فنودی[۱]