شهید غلام علی کارگر | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | قاین |
شهادت | 1363/10/15 |
محل دفن | شهدا |
سمتها | پدافندهوائی |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدر:علیرضا |
کد شهید: 6311130
نام : غلامعلی
نام خانوادگی : کارگر
نام پدر : علیرضا
محل تولد : قاین
تاریخ شهادت : 1363/10/15
تحصیلات : نامشخص
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
نوع عضویت : سایر شهدا
مسئولیت : پدافندهوائی
گلزار : شهدا
خاطرات
- موضوع: شجاعت و شهامت
لحظه و نحوه شهادت به خاطر دارم هنگام عملیات من و شهید کارگر در یک گردان بودیم، گردان امام حسن مجتبی که موقع عملیات ایشان در گروهان 1 بود و من در گروهان 2، گروهان ایشان را اول بردند به منطقه عملیاتی سرچین که درگیری با کمولهها و دموکراتها بود. او در کردستان داخل روستا مجروح میشود و چون گروهان تلفات زیادی داده بودند مجبور به عقبنشینی میشوند. در همین حال که ایشان مجروح بود کمک آرپیچیزن او را به کنار میآورد و زخم پایش را میبندد. آقای کارگر از او میپرسد بچهها چکار میکنند، کمک آرپیچی میگوید بچهها عقبنشینی میکنند که شهید به او میگوید پس مرا همین کنار مخفی کن و خودت فرار کن و خودت را به بچهها برسان و ایشان همانجا ماند، تا اینکه گروهان ما آمد و وارد عمل شد چون شب بود و برف و سرمای شدیدی هم بود بچهها آتش روشن کردند، وقتی که رسیدیم سراغ کارگر را گرفتم دوستانش گفتند: کارگر مجروح شده است و او را به بیمارستان بردهاند. در حین عملیات بود که بنده هم مجروح شدم و مرا هم به بیمارستان بردند. صبح که شد برای عیادت من به بیمارستان آمدند ولی کارگر نیامد از یکی پرسیدم همه آمدهاند بجز کارگر چرا او نیامده است گفت: مگر خبر نداری که او شهید شده است. گفتم: حرف تو را باور ندارم. گفت: من خودم جنازهاش را عقب بردم تمام خشابها خالی بود و تا آخرین فشنگ از خود دفاع کرده بود که در آخر منافقین به او حمله میکنند و او را به ضربه تبرزین شهید میکنند و به آرزوی دیرینهاش که شهادت بود میرسانند. راوی غلامرضا داشکران
- موضوع: خبر شهادت
شبی که جنازهی فرزند شهیدم غلامعلی را جهت تشییع جنازه به قاین آورده بودند. صبح آن شب بود که دامادم به خانهمان آمد و درب را کوبید وقتی در را باز کردم دیدم لباس سیاه به تن دارد گفت: حاج آقا هر چه زودتر آماده شوید و لباس بپوشید تا به قاین برویم، غلامعلی ترکش خورده و در بیمارستان بستری است. وقتی رفتم کنار جاده دیدیم مینیبوسهای بازار، کنار جاده ایستادهاند پر از جمعیت بود وقتی رفتم نزدیکتر و عکسالعمل بعضی از اقوام را دیدم متوجه شدم که غلامعلی به شهادت رسیده است، اما آنجا خودم را کنترل کردم، وقتی که پیکر پاک و مطهر شهید را تشییع میکردند داخل قبر میگذاشتند من خیلی بیتابی میکردم که پاسداری بازوی مرا گرفت و گفت: من چندین دفعه به جبهه رفتهام ولی لیاقت شهید شدن را نداشتم و این آرزوی دیرینهی من است که من با شنیدن همین جمله، به خود آمدم و افتخار کردم که پدر شهید میباشم و قلبم را تسکین دادم و دیگر احساس بیتابی نمیکردم. راوی علیرضا کارگر
- موضوع: حالات معنوی قبل از شهادت
یکی از همرزمان فرزندم غلامعلی نقل میکرد: شب قبل از عملیات به گرمابه رفتیم، روز بعد هم ساعاتی قبل از شروع عملیات ایشان دو مرتبه نزد من آمد و گفت: بیا تا به گرمابه برویم به ایشان گفتم: ما که دیروز به گرمابه رفتیم، امروز چرا؟ گفت: دیشب خوابی دیدم که امروز شهید میشوم و باید بروم غسل شهادت کنم، دوباره با هم به حمام رفتیم، وقتی از گرمابه خارج شدیم چهرهاش آنقدر نورانی شده بود که گویی از هر مویش نوری تلالو داشت و آماده شهادت بود. راوی علیرضا کارگر
- موضوع: آخرین وداع با دوستان
به خاطردارم یک مرتبه همه همسنگران دور هم جمع شده بودیم به ایشان گفتیم: آقای کارگر خیلی چهرهات نورانی شده است آخر تو از جمع ما شهید میشوی. ایشان هم با لبهای خندان حرفمان را تأئید میکرد و میگفت: من به شما ثابت خواهم کرد که زودتر از همه شهید میشوم که در شب عملیات ایشان آمدند و از همه خداحافظی کردند یک حالت خاص معنوی داشتند که ما تعجب کردیم و با خود گفتیم. میداند که برای عملیات میرویم اما چقدر خندان و نورانی است و شهادت را با جان و دل میپذیرد. راوی غلامرضا داشکران