محمدکبیری | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدر:حسین |
کد شهید: 7700274 تاریخ تولد : نام : محمد محل تولد : سایر نام خانوادگی : کبیری تاریخ شهادت : نام پدر : حسین مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : سایر گلزار :
خاطرات
- موضوع لحظه و نحوه شهادت
محمد کبیری در جاده سلمانیه مسئول گروه جنگ مین بود بعد از اتمام کار ایشان رفته بودند تا منطقه را بررسی کنند که عراقی ها معبر نزده باشند یا برای شناسایی نیامده باشند وقتی که توی شیار مشغول راه رفتم بودند، گویا عراقی ها ایشان را دیده بودند و یک نارنجک تفنگی به سمت ایشان شلیک کرده بودند که به مین ضد تانک که قدرت انفجاری بسیار بالایی دارد اصابت می کند و مین ضد تانک منفجر می شود و موج انفجار این مین تمام بدن محمد را فرا می گیرد، بعد از اینکه پیکر نیمه جانش را به عقب منتقل کردند در جلسه 7 سوره که هر شب برگزار می شد همه برای زنده ماندن ایشانئ دعا می کردند ولی متاسفانه چند روز بعد خبر شهادتش را شنیدیم. راوی سعید رضا وطنی
- موضوع پيش بيني شهادت
شهید کبیری در وصیت نامه اش ذکر کرده بود، خدایا اگر شهادتی در راه است طوری نصیبم کن که بدنم در محضر شهدای کربلا خجل نباشد و در ادامه همین وصیت نامه از خدا خواسته بود بدنم را آنطور ساز که همچون زهرای اطهر ( س) از سینه ام درد بر آید و صورتم نیلی گردد. بعد از موج انفجار بچه ها می گفتند: تمام بدنش کبود شده بود. قفسه ی دنده های سینه اش شکسته بود، یعنی هنگامی که بلندش می کردند تنها صدایی که از او بلند می شده ناله اش بوده است. همچنین از خدا خواسته بود که حنجره ام همچون علی اصغر پاره گردد و همانطور هم شد. در هواپیما نزدیک تهران دیدند حالت خفگی دارد. پرستارها و کسانی که از ایشان مراقبت می کردند تشخیص دادند که باید حنجره اش سوراخ شود همانطور که در وصیت نامه اش ذکر کرده بود ولی با وجود تمام تلاشها برای زنده ماندنش به خواسته خودش رسید و جام شهادت را سر کشید. راوی سعید رضا وطنی
- موضوع تلاش و پشتکار
یکى از شهداى عزیز تخریب لشگر 5 نصر، شهید محمد کبیرى است. در این نوشتار ان شاء الله سعى مى کنم گوشهاى از حالات معنوى و روحیات و خصوصیات اخلاقى او را بیان کنم. محمد عزیز کمتر از هفده سال سن داشتند و در سال دوم راهنمایى مشغول تحصیل بودند ولى براى انجام وظیفه به جبهه آمدند. از خصوصیات بارز او که جلب توجه مىکرد سکوت توأم با اندیشه و تفکر بود. در سال 66 به اتفاق ایشان و گروهى دیگر از بچه هاى تخریب به جزیره مجنون آمدیم. قرار بر این بود که دو طرف جادهاى را که وسط آب بود و حکم خط مقدم جبهه را داشت، خورشیدى نصب کنیم تا مانع آمدن غواصان عراقى به روى جاده بشود. معمولاً محمد را به خاطر کوچکى و کمى سن و بزرگ بودن خورشیدى ها به خط مقدم نمى بردیم. یک شب آنقدر اصرار کرد تا مجبور شدیم او را به خط ببریم. قبل از حرکت به او گفتم: واى به حالت اگر نتوانى خورشیدها را جابجا و حمل کنى. ولى او به خاطر عشق و علاقهاى که داشت قول داد که از عهده انجام این کار برآید. لذا محمد مى بایست به داخل شاخه هاى خورشیدى مى رفت و محل اتصال میلگردها را بر روى گردنش قرارمى داد و بعد از بلند کردن از زمین آن را حمل مى کرد. آن شب مى دیدم که محمد در منطقه اى بسیار خطرناک که هر لحظه ممکن بود تیر مستقیم دشمن (فاصله ما با دشمن حدود 100 متر بود) به او اصابت کند، با زحمت و عشق و شورى که قابل وصف نبود و با شجاعت خورشیدى ها را از مکانى که در تیررس دشمن بود، حمل مى کرد. خصوصیات دیگر ایشان شجاعت فوق العاده زیاد ایشان بود. شبهاى بعد او به اتفاق یکى دیگر از بچه ها لباس غواصى پوشیدند و این خورشیدى ها را در داخل آب در فاصله کمتر از 50 مترى از دشمن به موازات جاده و کنار هم قرار مى دادند. گاهى که ایشان را براى کار نمى بردیم دوستان تعریف مى کردند که محمد تا موقع آمدن شما روى سنگر مى نشست و گریه مى کرد. محمد اهل کار و تلاش بود. خود در کارها پیشقدم مى شد و بیش از حد توانش فعالیت مى کرد. اگر شبى قرار بود با هم نگهبانى بدهیم، ایشان تنهایى در کنار هور که گاهى غواصان عراقى تا آنجا مى آمدند بدون ترس نگهبانى مى داد. شجاعت او نتیجه معنویت بسیار بالاى او بود. وقتى نماز جماعت برگزار مىشد صداى گریه محمد در رکوع و سجود و قنوت به گوش همه مى رسید و همه مى دانستند که محمد است که با حالت گریه نماز مى خواند. به خاطر این شجاعت و معنویت بسیار بالاى وى بود که بعد از فتح شلمچه در جبهه خرمال به عنوان مسئول گروه جنگِ مین انتخاب شده بود و در حین کاشت مینهاى (M91) ضد تانک، خمپاره دشمن در کنارش به زمین مى خورد و بر اثر شدت موج انفجار سر و صورت و بدن او کوفته و سیاه شده بود و مدام ذکر یا زهراء(س) مى گفته است. در نهایت در یکى از بیمارستانهاى تهران در اثر خونریزى مغزى روح پاک و مطهرش بسوى معبودش شتافت. راوی سعید رضا وطنی [۱]