شهید محمدرضا یاقوتی نژاد رودی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو


کد شهید:6540289 نام :محمدرضا نام خانوادگی :یاقوتی ‌نژاد رودی‌ نام پدر :غلام‌نبی محل تولد :تربت ‌حیدریه تاریخ شهادت :1365/06/۱۶ ‌مکان شهادت : تحصیلات :نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی :گروه مربوط :گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت :سایر شهدا مسئولیت :رزمنده ‌گلزار : خاطرات موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی علیرضا معصومی

من به همراه همرزم محمدرضا یاقوتی نژاد در جبهه حضور داشتیم وقتی که عملیات کربلای دو حاج عمران شروع شد پس از چند ساعت درگیری ایشان به کمک آرپی جی زن بودند بر اثر اصابت ترکش به ناحیه ی پایش مجروح شد و چند تن دیگر از رزمنده ها هم به شهادت رسیدند و چند تا هم مجروح شدند. ما در حال برگشتن به عقب بودیم که دیدیم ایشان با سلاحی که در دستش داشت و با همان پای ترکش خورده به سمت عراقی ها حرکت می کرد . به او گفتم: محمدرضا کجا می روی تو مجروح شدی باید به عقب برگردی. اما ایشان گفت: سلاح بر زمین گذاشتن خیانت است. ما باید تا آخرین نفسی که در سینه داریم بجنگیم. گفت: شما بروید من پشت سر شما یواش یواش می آیم و رفتم ایشان را کمک کنم و به عقب برگردانم ولی دشمن منطقه را بمباران شیمیایی کرد و وقتی که به ایشان رسیدم دیدم به فیض عظیم شهادت نائل آمده است. و اسلحه اش هم در دستش گرفته بود و از خودش رها نکرده بود. عنوان ایثار و فداکاری موضوع ايثار و فداکاري راوی علیرضا معصومی

من به همراه همرزم محمدرضا یاقوتی نژاد در جبهه حضور داشتیم. یک شب که نوبت نگهبانی من بود دچار مریضی شده بودم و نمی توانستم سر پست بایستم. وقتی که به سنگر نگهبانی رفتم بعد از چند دقیقه می دیدم ایشان نزدیک من آمد و تجهیزاتم را از من تحویل گرفت و گفت : شما برو استراحت کن، من به جای تو نگهبانی می دهم، چون شما مریض هستید. من هم قبول کردم. که هیچ موقع این خاطره از یادم نمی رود. چون واقعا ایشان فردی با ایثار بودند. عنوان خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد راوی علیرضا معصومی

به خاطر دارم دفعه ی دومی که به همراه همرزم محمدرضا به جبهه رفته بودیم. یک شب در خواب دیدم که ایشان با لباس خونی به طرف من می آید. وقتی که به من رسید دیدم چهره اش بسیار نورانی شده است و بعد از کمی صحبت ایشان گفت: من می خواهم بروم، گفتم: کجا تازه آمدی؟ گفت: منتظرم هستند باید بروم. دست ایشان را گرفتم و گفتم : پس من هم همراه شما می آیم ولی ایشان به من گفت: شما نمی توانید همراه من بیایید باید بمانید و به رزمنده ها کمک کنید چون به شما احتیاج دارند و با من خداحافظی کرد و رفت. عنوان لحظه و نحوه شهادت موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی هاجر قرایی زوزنی

یکی از همرزمان فرزندم محمدرضا خاطره ای را از ایشان این گونه برایم نقل می کرد گفت: ایشان در عملیات کربلای دو در منطقه ی حاج عمران شرکت کرد و بر اثر اصابت ترکش به پایش مجروح شد و باز هم با همان جثه ی کوچکش سلاحش را به دوش گذاشت و به طرف دشمن حرکت می کرد با این که به ایشان خیلی توصیه کردیم جلوتر نرو و سلاحت را بر زمین بگذار بیا تا تو را به عقب ببریم ولی قبول نکرد و گفت: سلاح بر زمین گذاشتن خیانت است شما بروید من خودم می توانم بیایم وقتی که در حال برگشتن بودیم دشمن به وسیله ی جنگنده های خود بمب شیمیایی ریخت و بر اثر شیمیایی شدن به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد. http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=22027

رده