شهیدالیاس زحمت کش

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ تیر ۱۳۹۷، ساعت ۰۵:۴۸ توسط Tajik9704 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

شهيد الياس زحمت کش زندگینامه در تاریخ 1326/02/01 در روستاي کوشک بانيان فسا، در يک خانواده زحمتکش، مومن و مذهبي ديده به جهان گشود و کلبه محقر پدر و مادر را نوري تازه و اميدي ديگر بخشيد و از همان ابتدا با رنج و مشقت زندگي آشنا شد. اين شهيد بزرگوار تا کلاس ششم ابتدايي درس خواند و در کنار تحصيل، جهت فراهم ساختن احتياجات خانواده، تلاش فراوان مي نمود و علاقه زيادي به درس و مطالعه كتب مذهبي داشت. در سن 18 سالگي وارد ارتش شد و خدمات خود را در شهر شيراز و دزفول گذراند. او چون رسته اش پياده و راننده نفر بر بود تماماً در جنگ حضور داشت، شديداً براي انقلاب دلسوز بود و خدمات بسياري انجام داد و سرانجام در تاریخ 1363/04/17 در حمله والفجر 2 در منطقه حاج عمران ، دست راست و يک انگشت دست چپ را از دست داد و از ناحيه کمر و پهلو مورد اصابت ترکش قرار گرفت و پس از 11 ماه تحمل درد و رنج ناشي از جراحات، در بيمارستان شيراز به شهادت رسيد.

خاطرات

  • خاطره از زبان پدر شهيد:

در تاریخ 1362/04/25 الياس مرخصی بود و به فسا آمدیم، یکی از همرزمانش به او اطلاع داد که گردان 105 پیاده و تیپ 2 دزفول عازم غرب کشور می باشد، با وجودی که هنوز چند روزی از مرخصی اش باقي مانده بود با خانواده وداع کرد و عازم جبهه شد و در عملیات والفجر به علت شهادت فرمانده گروهان، او به عنوان فرمانده انتخاب گرديد. تا این که سرانجام در تاریخ 1362/05/19 كه مشغول آوردن مهمات بوده بر اثر اصابت گلوله توپ بعثیون، در تپه سیدالشهدا مجروح می شود و همرزمانش با فریاد اطلاع می دهند که زحمتکش شهید شد اما خودش فریاد می زند دست راستم قطع شده، شهید نشده ام. فوراً او را به بیمارستان پیرانشهر انتقال، و پس از پانسمان اولیه به علت خون زیادی که از وی رفته بود او را با بالگرد به تبریز انتقال می دهند، پس از عمل جراحی، دست راست و انگشت سباسه دست چپ وی قطع می گردد. همچنين تمام بدنش پر از ترکش بوده که زخم ترکش پهلو و کمرش، نسبت به بقيه خیلی عمیق تر بوده است. در زمان بستری شدن در بیمارستان تبریز، به خانه زنگ می زند و هیچ حرفی از مجروحیت خود به زبان نمی آورد، او به ما گفت: حالم خوب است و در منطقه هستم و مرخصی ها لغو شده است، فعلاً نمی توانم به فسا بیایم. تا این که یکی از همسنگرانش از دزفول، مجرومیت وی را به ما اطلاع داد و در همین موقع، او زنگ زد. باز هم گفت: حالم خوب است و در منطقه هستم. ولی ما گفتیم که حقیقت را بگو و بالاخره با اصرار زیاد گفت که مجروح شده ام ولی حالم خوب است. ما شبانه به دیدارش رفتیم، خیلی خوشحال شد، از روحیه خیلی خوبی برخوردار بود، ما را دلداری می داد و می گفت: نگران نباشید بعد از چند روز بستری در بیمارستان ارتش، به فسا انتقال یافت. با وجود مجروحيت شديد، چند بار به جبهه براي دیدن دوستاش رفت و همیشه دلش بی قرار، و روحش در پرواز برای جبهه بود.

منبع:سایت نویدشاهد