شهید اسحاق عباسی
اسحاق عباسی | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | مشهد |
شهادت | ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ |
محل دفن | بهشت رضا |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدراکبر |
خاطرات
پیش بینی شهادت
موضوع پيش بيني شهادت
راوی کوچک درخشان
متن کامل خاطره
اسحاق چند شب مانده به عملیات برایم زنگ زد، به اسحاق گفتم : مادر جان مگر نمی خواستی 75 روزه برگردی؟ اسحاق گفت : چرا مادر جان برمی گردم نگران نباش و از پشت تلفن با هم خداحافظی کردیم یکی از دوستانش آمده بود مرخصی من کمی بادام ، تخمه و پسته به دوستش دادم تا برای او ببرد بعداً دوستش برای من تعریف کرد که اسحاق همانروز که شب عملیات بود همه بادامها و تخمه ها و پسته ها را بین بچه ها تقسیم کرد من گفتم : این ها را نگه دارید تا شب موقع عملیات اگر گرسنه شدیم بخوریم . اسحاق گفت : من می خواهم برای آخرین بار دست رنج مادرم را بخورم شب عملیات دیدم اسحاق دارد اسمش را روی یقه ، سر آستین لباسش می نویسد وقتی علتش را از او پرسیدم گفت : می خواهم اگر شهید شدم مرا بشناسند .
خبر شهادت
موضوع خبر شهادت
راوی فاطمه عباسی
متن کامل خاطره
یک شب خواب دیدم که مسئول بیمارستان به من یک هدیه داد . صبح همان روز مجروح زیادی به بیمارستان آوردند احساس عجیبی داشتم مرتب به مجروحین سر می زدم . با خودم فکر می کردم که اسحاق بین این مجروحین است یکی از برادران مجروح که متوجه شده بود من نگران هستم . پرسید : خواهر چه شده است؟گفتم : برادر من در جبهه بوده است، بین مجروحین نیست نمی دانم شهید شده است . یکی دو روز بعد وقتی از بیمارستان آمدم گفتند : به ما خبر دادند که اسحاق مجروح شده است ما باید 2 قطعه عکس برای بسیج ببرم . من تعجب کردم برای مجروحیت که عکس لازم نیست . که بعدا " فهمیدم اسحاق شهید شده است . و بعد از 14 روز جنازه اش را آوردند .
عشق به جهاد
موضوع عشق به جهاد
راوی فاطمه عباسی
متن کامل خاطره
وقتی او می خواست به جبهه اعزام شود و سن وی هم اقتضاء نمی کرد مادر به او توصیه میکرد که شما سنگر مدرسه خود را حفظ کنید مثل آن است که به جبهه رفته ای اما او می گفت مادر شما که می روید و در مجلس امام حسین شرکت می کنید و برای امام حسین اشک می ریزد فردا قیامت چطور میخواهید جواب مادرتان حضرت زهراء ( س ) را بدهید مگر امام حسین برای چه به شهادت رسید غیر از این بود که برای یاری اسلام بود پس امروز هم پیام امام بزرگوار این است رفتن به جبهه واجب است و باید بروم تا خون شهیدان که در این انقلاب به شهادت رسیدند پایمال نشود .
نوافل و نماز شب
موضوع نوافل و نماز شب
راوی کوچک درخشان
متن کامل خاطره
یک روز که من سر مزار شهید رفته بودم جوانی آمد و سر مزار او نشست . مدتی به عکس نگاه کرد و گفت : اسحاق خوش به حالت آن هنگام که تو نماز شب می خواندی و من در خواب بودم تو شهید شدی و من لیاقت شهادت نداشتم . به من گفت : شما مادر اسحاق هستید .. گفتم : بلی & از او خواستم اگر خاطره ای از اسحاق دارد برایم بگوید . گفت : چه بگویم او هر شب دعا و نماز می خواند . یکی از همرزمان که مسن تر از همه بود گفت : من می خواهم امشب از اسحاق زودتر برای نماز بیدار شدم اما وقتی بیدار شدم دید که اسحاق نماز می خواند او خیلی ناراحت شده بود که از جوان 16 ساله ای عقب مانده بود و می گفت : من یک عصر در خواب غفلت بودم .[۱]