شهید حسین محمودی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

کد شهید: 6801565

نام : حسین‌

نام خانوادگی : محمودی‌

نام پدر : هاشم‌

محل تولد : قاین

تاریخ شهادت : 1368/01/01

تحصیلات : نامشخص

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : رزمنده‌


خاطرات

خواب و رویای شهید

راوی فاطمه معطلی


حسین بعد از 24 ساعت که از خانه بیرون رفته بود به خانه برگشت درحالی که تمام لباسهایش خیس شده بود و از شدت سرما به خود می لرزید. با کمک هم مقداری هیزم آوردیم و کرسی را روشن کردیم وقتی گرم شد در اثر خستگی زیاد خوابید. وقتتی بیدار شد تا من را دید شروع به گریه کردن نمود علت را از اوجویا شدم گفت دیشب در خواب دیدم که دیوارخانه شکافته شده و یک آقایی با ریش قرمز و قامت بلند داخل خانه آمد. رو به روی من نشست با خود گفتم که قابض ارواح است وآمده که مرا قبض روح کند.از ترس صورتم را برگرداندم ناگهان شخصی نورانی با قامت بلند را مشاهده کردم بعد از چند دقیقه متوجه شدم که امام هشتم امام رضا (ع)است. عزرائیل رو به ایشان گفتند: اگر اجازه بدهید او را قبض روح کنم امام فرمودند نه ایشان را برای جای دیگری احتیاج داریم ,هنوز زود است. در حال بوسیدن دست امام بودم که از خواب پریدم.


وفای به عهد

راوی فاطمه معطلی


حسین وقتی به مرخصی آمده بود از خوابی که در رابطه با شهادتش دیده بود برای ما تعریف کرد. به او گفتم که دیگر نمیگذارم که به جبهه بروید. گفت:من قولی داده ام که باید به آن عمل کنم و اگر نتوانم خلف وعده می شود.پس از استراحت چند روزه اش وسایل ایشان را جمع کردم و لباسهای تازه ای برای ایشان گذاشتم ولی او لباسهای نو را درآورد و گفت همان لباسهای قدیمی را برایش بگذارم ولی با اصرار من قبول کرد که لباسها را با خود ببرد.قبل از رفتن از خانه به او گفتم این دفعه مسافرت شما طولانی نمی شود.گفت: از 45 روز بیشتر نیست ولی شما چشم به راه نباشید.به او گفتم فصل کار نزدیک است و ما به شما نیاز داریم زودتر برگردید.او شروع به گریه کردن کرد وقتی علت گریه را پرسیدم گفت: به یاد خوابی افتادم که در جبهه دیده بودم وبه امام زمانم (عج) قول دادم که بعد از مرخصی برگردم و به خط مقدم رفته در آنجا به آرزوی دیرینه خودم برسم سپس با تمام همسایه ها واقوام خداحافظی کرد و گفت: شما را به اطاعت از امام خمینی سفارش می کنم و صبر و استقامت را از خدای متعال برای شما خواستارم و شما باید مثل زینب حافظ دستاوردهای انقلاب اسلامی باشید.


زندگی مشترک

راوی فاطمه معطلی


اوایل زندگی زناشویی ما بود. آن سال خشکسالی شدیدی بود و باران نباریده بود و وضع مالی ما هم خیلی خراب بود.هر دوی ما با اینکه 20 سال از سنمان می گذشت هنوز به مشهد و زیارت امام رضا نرفته بودیم.شوهرم به من گفت: امسال به مشهد می رویم در جواب گفتم وضع ما خیلی خراب است و نمی توانیم خرج راه را بدهیم بگذار برای یک سال دیگر که کشاورزی خوب بود و وضع ما خوب شد میرویم. گفت اگر اجازه می دهید کار می کنم و خرج راه را در می آورم گفتم در این روستا (سده) که کاری نیست گفت خدا درست می کند.شب که به مسجد رفته بود در آنجا او را برای تعمیر کردن قنات روستا و بازسازی آن انتخاب کرده بودند او به مدت 40 روز در قنات کار کرد و خرج سفر به مشهد را تهیه نمود.


خواب و رویای دیگران درمورد شهید

راوی محمد محمودی


یک روز مادرم از بیرون که به خانه آمد با خود هندوانه ای خریده بود. شب آنرا باز کردیم تا استفاده کنیم مادرم یادی از پدرم کرد و گفت: پدرت اگر بود نصف این هندوانه را مصرف می کرد و نصف آن را خودمان می خوردیم و بقیه آن را در یخچال گذاشتیم. شب که خوابیدم در خواب دیدم که کسی در خانه مان را میزند.در را که باز کردم دیدم پدرم است.به من گفت پولی که کنار گذاشتی همراه هندوانه ای که در یخچال است به یک نیازمند بده .از خواب بیدار شدم و به خودم گفتم پدرم چرا گفت که پولها را به نیازمندها بدهید که یکدفعه یادم آمد مقداری پول پدرم به من داده بود تا خیرات کنم من هم فراموش کرده بودم.صبح آن روز هندوانه را همراه پولها به نیازمندی که در منطقه ما بود دادم.


خواب و رویای دیگران درمورد شهید

راوی محمد محمودی


یک شب خواب دیدم پدرم با تکه نوری به زمین می آید گفتم پدر جان چرا پیش ما نمی آیی گفت مگر نمیدانی که من شهید شده ام به او گفتم : می دانم شما شهید شده اید ولی صبر کنید و بیشتر پیش ما بمانید هر چه اصرار کردم قبول نکرد و گفت: من نمی توانم بهشت را با زمین عوض کنم و با تکه نور دوباره به آسمان برگشت.


خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید

راوی رضا اخباری


یک شب قبل از اینکه حسین برای آخرین بار به جبهه اعزام شود مادرم در خواب می بیند که در یک صحرای بزرگ جنگ عظیمی در حال انجام است ناگهان گروهی از اسبهای بدون سوار به حسین نزدیک می شوند و او یک اسب سفید را انتخاب می کند و سوار می شود و از منطقه به طرف دشمن حرکت می کند تا از نظرها دور می شود صبح روز بعد که آن خواب را دیده بود در حالی که گریه می کرد به من می گفت : که دیگر پسردایی ات از این سفر برنمی گردد هرچه دلداریش می دادم فایده ای نداشت وپشت سرهم این مصراع را تکرار می کرد. "براسب اجل نشست و چون باد برفت "


خواب و رویای دیگران درمورد شهید

راوی رضا اخباری


پس از مراسم تدفین شهید چون رسم بود که روز بعد به سرمزار برگردیم در آنجا ماندم شب در خواب دیدم که کنار قبرحسین نشسته ام .چند نفر که به صورت نور به طرف مزار آمدند و پیکر مطهر او را از قبر بیرون آوردند. وقتی از آنها سوال کردم که او را کجا می برید در جواب گفتند پیکر این شهید را به کربلا خواهیم برد و سپس او را داخل طابوت گذاشتند وبه آسمان رفتند. روز بعد که به سر مزار میرفتیم خوابم را برای برادر شهید نقل کردم و گفتم که دوست ندارم که به سر مزار بیایم چون می دانم که ایشان در آنجا حضور ندارد.


وطن دوستی

راوی محمد محمودی


نهمین باری بود که به جبهه می رفت شب قبلش به منزل من آمد. در میان صحبت هایی که با هم می کردیم به او گفتم: که شما نسبت به این نظام و انقلاب وظیفه ات را انجام داده ای و دیگر نمی خواهد که به جبهه بروی بگذار آنهایی که تا به حال نرفته اند بروند. او از این سخن من ناراحت شد و گفت: خدمت برای این مردم و مملکتم را دوست دارم و هر کار که در آن به شهادت نزدیکتر شوم انجام می دهم و در همان مرتبه که اعزام شد دیگر برنگشت.


خواب و رویای شهید

راوی فاطمه معطلی


همسرم حسین محمودی قبل از شهادتش برای ما نقل کرد که شبی در جبهه خواب دیدم که امام زمان (عج) پیش من آمد و فرمود: محمود برخیز یک روز دیگر مدت خدمت شما تمام می شود اگر تمایل داری در جبهه بمانی به خط مقدم برو تا به آرزویت برسی. گفتم: آقا شهادت در رکاب شما و در راه خدا تنها آرزوی من است. فقط مدت سه ماه است که خانواده ام را ندیده ام بعد از ملاقات آنها می توانم به خط مقدم بروم. ایشان فرمودند فردا در مراسم نماز ظهر اعلام می شود اگر کسی قصد دارد مرخصی برود بیاید که از جمع شما کسی حاضر به رفتن نخواهد بود و شما با توجه به اینکه سه ماه است اینجا مانده اید با مرخصی شما موافقت می شود. ظهر آن روز همانطور که امام فرمودند فرمانده اعلام کرد که هرکس می خواهد به مرخصی برود اینجا بیاید. از جمع ما کسی بلند نشد و فقط من اعلام کردم که می روم با مرخصی من موافقت شد و به خانه آمدم.


دقت در حلال و حرام

راوی فاطمه معطلی


شبی حسین با شریکش تعدادی خربزه خریده بود همه آنها را آورد خانه ما که با شریکش تقسیم کند. پسرمان یکی از آنها را برداشت تا مصرف کند پدرش با اینکه او را خیلی دوست داشت و به خاطر اعتقادی که به حلال و حرام و مال مردم داشت یک سیلی به پسرم زد که این سیلی اولین و آخرین کتکی بود که به او زده بود.

[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده