شهید مصطفی ترابی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

شهید مصطفی ترابی تاریخ تولد :1347/05/19 تاریخ شهادت : 1366/06/06 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :تهران - بهشت زهرا


زندگی نامه

شهید مصطفي ترابي سبزواري فرزند احمد در تاریخ 1347/05/19 به دنيايي كه هرگز به آن تعلق نداشت پا نهاد. مادرش از همان ابتدا او را با چشماني مهربان توصيف مي كند. دوران كودكي او علاوه بر بازي‌هاي هر كودكي، سرشار از غيرت و تعصب مردانه بود. با اين كه كودك بود اما هيچ وقت اجازه نمي‌داد مادرش براي خريد نان برود. تا آنجا كه از دستش بر مي‌آمد هر طور بود به همه كمك مي كرد. محبت و علاقه در نگاهش موج مي زد، همه عشقش شاد بودن خانواده و دوستانش بود. كمتر به خودش مي‌رسيد، رفتارش هم نشان مي داد متعلق به اينجا نيست. وقتي جنگ شروع شد خودش بود كه با اشتياق تصميم گرفت و مصمم بود كه برود و براي مملكتش غرور آفرين باشد. بر تصميم خود پافشاری می کرد و هيچ طور نمي‌شد منصرفش كرد. هميشه مي گفت: در منطقه مي‌فهمي زندگي چيست؟ يه عالمي داره تا نباشي نمي‌فهمي؟ هنگامی که به مرخصي می آمد فکر و ذکرش در منطقه بود، خانه‌اش را در شهر رها كرده بود تا كوهپايه‌هاي جنوب غربي و دشت‌هاي جنوب را فتح نمايد. مي گفت: رزمندگان آن سنگرهاي تاريك را با روشنايي دل نوراني و آسماني‌شان آذیين مي‌بندند. سن چنداني نداشت اما راهش را پيدا كرده بود و مهم همين بود. آن چنان حرف پاسداري از خانه و كشورش را مي زد، آن چنان خود را مسئول و متعهد مي دانست گويي یك لشكر است. در عین حال مهربان تر از باد و مثل باران با سخاوت بود. دفعه آخري كه به مرخصي آمد تركش خورده بود و بايد چند روزي تحت درمان مي‌ماند اما طاقت نياورد و دوباره قصد رفتن كرد. مادرش گفت: نرو مصطفي جان! صبر كن حالت بهتر شود. اما او گفت: خوبم، نگران نباش، بر مي گردم. اما دريغ مادر تا ابد چشم به ديدار دوباره‌اش باقي ماند و هنوز در حسرت ديدار پسر جوانش است. او اصلاً زميني نبود، زمين براش مثل قفس بود، رهاتر از لحظه‌ها بود. در سال 1366 خبر مفقود شدنش را آوردند اما همان موقع به ديار ابدي‌اش رفته بود و بعد از نه سال استخوان و پلاكش به آغوش خانواده بازگشت. با همان غرور و قداست، هنوزم با اين كه جسماً نيست اما روح پرعطوفتش هر لحظه در خانواده احساس می شود. با اين كه نوه آخر خانواده اصلاً دايي رو نديده فقط خاطراتی درباره او شنیده اما او را مظهر قدرت، غيرت و سرمشق زندگی مي داند. نوشتن از آن همه عظمت در چند سطر نمي‌گنجد، زبان عاجز است از بيان آن همه گفتني، چه بايد نوشت از كسي كه جایش در كتاب و نوشته‌ها نيست، بايد فهميدش، بايد حرمتش را نگه داشت.

وصیت نامه

این وصیت نامه را می نویسم و از خدا می خواهم که تمام گناهان مرا ببخشد و هم می خواهم که در حق من دعا کنید تا خداوند این بنده حقیر و گناه کار را ببخشد و از خدا می خواهم که در این روز عزیز در رحمتش را به روی ما باز کند. این را همه بدانند که برای آمرزیدن گناهان هیچ راهی نیست مگر در راه خدا جهاد کنند؛ به خاطر همین است که من به این مکان مقدس پناهنده شدم و دیدم تنها شفای درد من، شهادت است. من فکر کردم، دیدم تنها راه رسیدن به فاطمه زهرا(سلام الله علیها) شهادت است. فکر کردم دیدم تنها راه رسیدن به شهیدان و لبخندهای شیرینشان شهادت است و فکر کردم دیدم تنها شفای خاموش کننده شعله گناهانم و معصیتم و غالب شدن بر نفسم شهادت است. ای امت حزب الله! هشیار و بیدار باشید و توطئه این کور دلان را خاموش کنید. این را بدانید که اگر این کار را نکنید مانند کسانی هستید که برای امام حسین(علیه السلام) نامه دادند ولی او را یاری نکردند، مانند کسانی خواهید شد که در شب آخر در تاریکی امام را تنها گذاشتند. آن عده از خانواده های شهدا که در مجلس ختم، دیگر شرکت نمی کنند و نسبت به این مسائل بی میل هستند و این را بدانند که اگر نروند در روز قیامت هرگز شهیدانشان آنها را شفاعت نخواهند کرد. امان از دست این بی عفتی ها. از منافقین آن قدر نفرت دارم و نمی خواهم اسمشان را بر زبان بیاورم؛ اما بداند که هر کاری می کنند از راه بیچارگی می کنند، چون نمی توانند هیچ خدشه ای به دین خدا وارد کنند و این را بدانند که تنها راهشان این است که به دامان اسلام بپیوندند. اما شما مادر عزیزم! سعی کن که هر کاری در زندگی می کنید فقط برای رضای خدا باشد و تا آنجا که می توانید امام عزیزمان را یاری کنید و اگر می خواهید مرا شاد کنید پس هر روز بر جان امام دعا کنید. و اما شما برادران عزیزم! امیدوارم که اگر اسلحه از دست من به زمین افتاد همه شما یک به یک راه مرا ادامه دهید. از شما بسیار بسیار ممنونم که مرا به اینجا رساندید و از شما می خواهم که اگر شهادت نصیب این بنده حقیر شد مزار مرا کنار مزار معلمم رضا که او بود که این راه را به من آموخت، قرار دهید چون واقعاً رضا برای من معلم بود. من از خداوند مهربان می خواهم که بدن مرا هم مانند بدن آقا امام حسین(علیه السلام) پاره پاره کند.[۱]

پانویس

  1. سایت شهدای ارتش


رده‌ها