شهیدحسین قجه ای
محتویات
زندگینامه
روز چهاردهم شهریورماه سال 1337 حسین علی در زرین شهر اصفهان در دستان خسته پدر کشاورزش جای گرفت و در سایه تربیت عالمانه پدر رشد نمود. در سن 7 سالگی به مدرسه رفت و تا اخذ مدرک دیپلم تحصیل نمود. از کودکی علاقه زیادی به ورزش کشتی داشت و به عنوان قهرمان اول شهرستان و استان اصفهان برای چند سال متوالی معرفی گشت و به مسابقات انتخابی تیم ملی راه یافت. سال 1353 وارد فعالیتهای سیاسی شد. سال 1356 به قم مهاجرت کرد و توسط مأموران ساواک دستگیر شد. چند مرتبه نیز به منظور فعالیتهای سیاسی به شیراز و قم سفر کرد. با پیروزی انقلاب به استخدام کمیته درآمد، چندی بعد به همراه دوستانش سپاه پاسداران زرین شهر را بنیان نهاد و خود نیز سبزپوش این نهاد مقدس گردید. قجهای سپس به عنوان مسئول یک گروه به سنندج رفت و چهار ماه در این شهر خالصانه خدمت کرد. در بازگشت به زادگاهش مسئولیت عملیات سپاه پاسداران زرین شهر را به او سپردند. برای مدتی نیز مسئولیت توپخانه سپاه مریوان و دزلی را پذیرفت. هنوز مدتی نگذشته بود که به عنوان مسئول عملیات سپاه مریوان و دزلی معرفی گردید. حسین علی ماهها با ضدانقلاب جنگید و در عملیات محمد رسول الله (ص) با سمت فرمانده عملیات حاضر شد. بعد از شرکت در عملیات فتح المبین با سمت فرمانده گردان سلمان فارسی در عملیات بیت المقدس شرکت کرد و سرانجام در جاده اهواز-خرمشهر در تاریخ پانزدهم اردیبهشت ماه 1362 در سن 25 سالگی شربت شهادت را نوشید و بر اثر اصابت گلوله به سرش به دیدار حق شتافت[۱]
وصیت نامه
ای افراد با ایمان شما را چه شده که به وقتی به شما گفته شود در راه خدا برای مبارزه با دشمنان حق و عدالت حرکت کنند به زمین سنگینی میکنید. ... بدانید که لذت دنیا در برابر خوشیهای آخرت اندکی بیش نیست. با درود و سلام فراوان به کلیه شهدای صدر اسلام تاکنون ...از اینکه متعهد شدم در جنگ شرکت کنم یک وظیفه دینی خود دانستم و به و الله قسم همیشه قلبم برایش میتپید چون بیشتر در معرض آزمایش قرار میگرفتم و سعی میکردم تا اندازه رشدم کمبودهایم را برطرف کنم ولی همیشه به این فکر بودم که نکند خالص نشوم و در جنگ از بین بروم (از دنیای ظاهری) تا اینکه مرتبه اول و دوم گذشت برای مرتبه سوم به فکر این افتادم که حتماً بسیار گناهکارم که از فیض شهادت محروم ماندهام. سعی کردم خالصانهتر و استوارتر شروع کنم تا شاید خداوند نظر عنایتی بکنند و مرا از نعمت بزرگش سیراب کند. الحمدالله .... «خداوند به شما امر میکند که امانتها را به صاحبان آن بسپارید.» ای خمینی عزیز مطمئن باش که به آیه قرآن وفادار خواهیم ماند و همیشه از حرکت در خط پیامبرگونهات تا ظهور حضرت مهدی (عج) ضعف از خود نشان نخواهیم داد. خدایا ما ابزار و وسیلهای بیش نیستیم. تویی که مرا هدایت و از خطرات عقیدتی به دور میداری. از تمامی خانواده، اقوام، دوستان و همشهریان و کلیه مسلمانان درخواست عاجزانه دارم که از خط رهبریت امام امت پیروی کنید تا سرعت و ضربات مشت بر دهان ابرقدرتها بیشتر شود. برای اینکه جوانان متعهد و شجاع بار آیند، و از مرگ نترسانید که زیر بار ذلت زندگی کنند ولی از ترس مرگ خروش نکنند، قربانی شدن در راه تحقق اسلام و اهداف انقلاب اسلامی آرزوی ماست بگذارید ما فدا شویم اما نگذارید که جمهوری اسلامی و خط امام بیش از این دستخوش حملات مخالفان شود ... ولی درد دلی با برادران پاسدار! شما را قسم به آنچه برایش ایثارگری میکنید کاری کنید که سخنان امام با شما تطبیق کند و قلب امت دردناک نشود. چون خیلی شما از جان گذشتگان را دوست دارند. جملات امام به پاسداران (شما جند اللهید- شما دست خدا هستید- شما سربازان امام زمان (عج) هستید) معنی جملات و برداشت آنها یعنی اگر اینها که گفته شد نیستید سعی کنید چنین باشید تا بتوانید به اسلام خدمت کنید ... همگی برای پیروزی و گسترش اسلام و طول عمر امام در دل شب و وقت نمازها دعا کنیم. والسلام
برادر شما حسینعلی قجهای
آثار
- نامه شهید
...سلام و درود به تمام شهیدان صدر اسلام تاکنون .... عزیزانم چند روز دیگر به عاشورا مانده است به روزی که به انسان درس آزادگی و درس شهادت میدهد و میآموزد که بهترین و عزیزترین و پاکترین رهبران اسلامی که لیاقت داشتند در آن و برای آن به شهادت رسیدند و این ماه محرم را به وجود آوردند تا همیشه با عزاداری عاشورا اسلام را زنده نگه داریم و از درس آنان پند بگیریم و در برابر تجاوزگران و ظالمان مبارزه و استقامت کنیم.... و اما نگرانی اندکی که دارم بابت ناراحتی است که به تازگی باخبر شدهام که ناراحتید از اینکه از شما دور هستم. این را صریحاً بگویم هیچ ناراحت نباشید و ناراحتی شما به جز کفر و گناه چیز دیگری ندارد آیا فقط من جگرگوشه پدر و مادرم هستم؟! در صورتی که اسلام در خطر است آیا حضرت علیاکبر (ع)، حضرت قاسم (ع)، و غیرهها جگرگوشه مادرشان نبودند؟ آیا من از تمامی آنهایی که هر روز بمبهای متجاوزان، باعث میشود تا به شهادت برسند و نهال اسلام را آبیاری کنند عزیزترم؟! آیا زندگی را دوست دارید که فرزندتان در کنارتان باشد و به حریم اسلام تجاوز کنند و به نوامیس ملت دست درازی کنند. آن چنان که در شهرهای مرزی خرمشهر و غیره میکنند. کمی به خود آیید و خیلی گستردهتر فکر کنید. خداوند انشاء الله به همه برادرانم، خواهرانم، اقوام نزدیکم و همه و همه همشهریانم شناخت بیشتر و پاکی و تقوا عنایت کند و صبر و استقامت را به تمام مسلمانان اعطاء کند. خانواده عزیزم و اقوام مهربانم آرزو دارم طوری پرورش پیدا کنید و در راه خدا و جامعه باشید که از وجود همه شما من افتخار کنم.
برادر همگی شما حسین قجهای
خاطرات
- بخش به یاد ماندنی
حسین در کردستان فرمانده محور دزلی بود، همیشه کوملهها را زیر نظر داشت، آنان از حسین ضربههای زیادی خورده و برای همین هم برای سرش جایزه گذاشته بودند. یک روز سر راه حسین کمین گذاشتند. او پیاده بود، وقتی متوجه کمین کوملهها شد، سریع روی زمین دراز کشید و سینه خیز و خیلی آهسته خودش را به پشت کمین کشید و فردی را که در کمینش بود به اسارت درمی آورد. و به او گفت: حالا من با تو چکار کنم؟ کومله در جوانان گفت: نمیدانم، من اسیر شما هستم. حسین گفت: اگر من اسیر بودم، با من چه میکردی؟ کومله گفت: «تو را تحویل دوستانم میدادم و بیست هزار تومان جایزه میگرفتم. حسین گفت: «اما من تو را آزاد میکنم. سپس اسلحه او را گرفته و آزادش کرد. آن شخص، فردای آن روز حدود سی نفر از کوملهها را پیش حسین آورد و تسلیم کرد آنها همه از یاران حسین در جنگ تحمیلی شدند.
راوی: خیرالله سلیمیان
- احترام به پیشکسوتان
حسین احترام زیادی برای پیشکسوتان کشتی قائل بود. قبل از انقلاب چند بار با هم مسابقه دادیم که با توجه به سابقه بیشتر فعالیت من در کشتی، او هرگز حرمت پیشکسوتی مرا نشکست. حتی در یکی از مسابقات که در شهر اصفهان برگزار میشد من و او باید با هم کشتی میگرفتیم. او گفت که حاضر نیست با من کشتی بگیرد علت را پرسیدم، پس از امتناع بسیار گفت: «چون شما خسته میشوی و نمیتوانی با حریف بعدی کشتی بگیری و برای تیم مقام بیاوری.» سرانجام پس از کلی اصرار و خواهش به کشتی با من تن داد. اما با شناختی که از مهارت و قدرت بدنی او داشتم، متوجه شدم که به عمد تن به شکست داد تا حرمت من و تیم شهرش حفظ شود.
راوی: دوست شهید
- دفتر اعمال
حسین معمولاً شبها یکی دو ساعت ورزش میکرد. آن هم ورزشهای سنگین. هفته ای یکی دو بار فاصله پادگان غدیر اصفهان تا زرین شهر را از میان کوهها پیاده طی میکرد. طی این مسیر، 24 ساعت طول میکشید. گاهی هم به کوه میرفت و در آنجا به مناجات میپرداخت. او دفترچه یادداشتی داشت که اکثر دوستانش آن را به خاطر دارند. صفحات داخل آن را به جدولهای محاسبه نفس و گناهان یومیه تبدیل کرده بود. او هر روز کارهای خود را بررسی میکرد و از نفس خویش حساب میکشید. به محض اینکه بحثی پیش میآمد سریع داخل جدولها علامت میزد و شب که میشد با بررسی آنها سعی میکرد در روزهای بعد میزان حسناتش را بالا ببرد. با نگاهی به این دفتر، بعضی از اعمال او را از نظر میگذرانیم: «سکوت در برابر باطل! شب 1/10/58 در تا کسی سوار شدم ترانه گذاشته بود، اخطار نکردم که راننده ضبط را خاموش کند.» «بی نظمی در کار: روز شنبه بدون اینکه کار مثبتی انجام دهم گذشت ...»، «نماز بدون وقت: شب هنگام یکه اذان میگفتند در جایی مستقر نبودم، نتوانستم نمازم را سر وقت به جا بیاورم ...»
- شبهای انقلاب
نیمههای شب، حسین مرا بیدار میکرد و میگفت: «بلند شو برویم شعارنویسی.» با هم به خیابانها میرفتیم. او مشغول نوشتن شعار علیه شاه میشد و من مراقب اطراف بودم. همین که متوجه شخص مشکوک یا مأموران رژیم میشدم، دست روی دلم میگذاشتم و آه و ناله به راه میانداختم، او نیز وانمود میکرد که دارد مرا به دکتر میبرد، به این ترتیب چند بار از چنگ ما موران شاه گریختیم. اکثر شبها نیز حسین از تاریکی استفاده میکرد و به ساختمانهای وابسته به رژیم از جمله دفتر حزب رستاخیز حمله میکرد و یا با مأموران شهربانی و ژاندارمری درگیر میشد و پس از ضرب و شتم آنها میگریخت. همین مسائل باعث شده بود که ساواک زرین شهر در پی شناسایی و دستگیری او باشد.
راوی: خواهر شهید