شهیدعباس فلاح

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
عباس فلاح
IMG 20190309 083955.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد مازندران، سلمانشهر، ۱۳۴۵
شهادت عملیات کربلای 5، 1365/10/15
یگانهای خدمت گردان مسلم بین عقیل
سمت‌ها آرپیجی زن


با اوضاع اقتصادی نسبتاً معمولی که از زحمات بی دریغ پدر در امورات برق کشی ساختمان به دست می آمد به رشد و تکامل رسید. شهید فلاح تحصلات خود را تا پایه دبیرستان در شهر سلمانشهر شهرستان عباس آباد ادامه داد. شروع انقلاب، جنبش های مردمی، شخصیت حضرت امام، در شخصیت و اخلاقیات وی تاثیر بسزایی گذاشت ضمناً شهادت دوست وی شهید بهاری نیز او را متحول کرده بود. وی که مخالف شدید گروهک ها بوده و از اعلام و توزیع نوارهای آنان جلوگیری می کرد. همچنین اعلامیه های حضرت امام را در محل توزیع و در راهپیمایی ها شرکت می کرد و شعار هایی نیز بر در و دیوار می نوشت. شهید فلاح عضو بسیج بود و از طریق این نهاد راهی جبهه شد. همچنین در مرکزی بنام کانون نشر معارف اسلامی فعالیت می کرد. و از 11/11/61 لغایت 21/10/65 با عضویت بسیجی و بعد سرباز از سلمانشهر، گردان 25 کربلا به منطقه جفیر، کوشک، هورالعظیم، چنگوله، فاو، شلمچه و... اعزام شد و در عملیات های والفجر 6، والفجر 8 و کربلای 5 حضور داشت. در دوران حضور در جبهه ها، یک بار نیز بر اثر اصابت ترکش از ناحیه پشت و کتف مجروح شد. بار دیگر هم بر اثر موج انفجار مجروح شد. و بالاخره در تاریخ 21/10/65 در شملچه سه راه مرگ عملیات کربلای 5 بر اثر اصابت خمپاره به درجه شهادت نائل آمد و پیکر پاک و مطهر ایشان 14/11/65 در گلزار شهدای شهر سلمانشهر شهرستان عباس آباد خاکسپاری شد.[۱]

زندگی نامه

شهید عباس فلاح در سال ۱۳۴۵ در شهر سلمان شهر ، استان مازندران در خانواده ای معتقد و ارز نظر مالی متوسط چشم به جهان گشود بعد از گذراندن دوران کودکی با شوق اشتیاقی که به مدرسه داشت وارد مدرسه شد و دوران ابتدایی را با موفقیت گذراند و وارد مدرسه راهنمایی شد هنوز چند ماهی از مدرسه نگذشته بود که فعالیت های انقلاب اسلامی آغاز شد و به پیروزی رسید وی از همان دوران فعالیت خود را علیه منافقین و فساد شروع کرد و در کانون نشر معارف اسلامی سلمان شهر که متشکل از نیروهای حزب الله شهر بود وارد شد و فعالانه کوشش می کرد تا اینکه وارد دبیرستان شد و پس از چند ماه درس خواندن برای اولین بار در تاریخ ۱۱/۱۱/۶۱پا به جبهه گذاشت . و در گردان مکانیزه از لشکر ۲۵ کربلا مشغول خدمت شد و در عملیات والفجر ۳ شرکت کردند و بعد از چند ما دیگر به سلمان شهر آمدند و چندی نگذشت که دوباره به جبهه رفتند و در همان گردان مکانیزه مشغول خدمت شدند و در جبهه های وکابیه و جفیر همدوش دیگر رزمندگان فعالیت میکردند و از مرز های کشورمان ایران حراست میکردند و از همان زمان بود که تصمیم گرقتند تا برای همیشه در جبهه ها بمانند و در آن زمان تنها ۱۵ سال سن داشتند . و پس از چند ماه انتظار برای عملیات ، عملیات پر افتخار ولفجر ۴ شروع شد که وی نیز عاشقانه در عملیات فعالیت کرد .پس از چند ماه مرخصی گرقتند و به سلمان شهر برگشتند و همیشه عادت داشتند که قبل از رفتن به خانه و نزد خانواده سری به مزار شهدا برود پس از چند روز که در سلمان شهر ماندند دوباره به جبهه بازگشت و چون از عملیات جدید خبری نبود باز به سلمان شهر بازگشت و بعد از ۲ ماه با کاروان بزرگ لبیک یا خمینی به جبهه اعزام شدند و در عملیات والفجر ۶ شرکت کردند و بعد از عملیات به خط پدافندی کوشک رفتند و سال نو را در کنار دیگر رزمنده گان بودند و بعد از یک ماه دیگر به خانه آمدند و در زمانی که در شهر بودند فعالیت خود را در کانون نشر معارف اسلامی شهر ادامه میدادند این بار ۳ ماه در شهر ماندند و برای آموزش قایق رانی مدت ۱ ماه به بندر انزلی رفتند و پس از پایان ‌آموزش به جبهه اعزام شدند و در گردان مسلم ابن عقیل از لشکر ویژه ۲۵ کربلا رفتند و همراه با گردان به هورالعظیم رفتند و در عملیات قدس و چندین پاتک سنگین شرکت فعال داشتند بعد از چند ماه به سلمان شهر آمدند و پس از چند ماه که در شهر بودند و به گردان مسلم بازگشتند و به چنگوله رفتند و پس از ۳ ماه حراست از خط چنگوله به مرخصی آمدند و چند روزی را در شهر بودند و دوباره به جبهه رفتند وی را فرمانده دسته حر قرار دادند و پس از چند ماه عملیات پیروزمند والفجر ۸ شروع شد و وی عاشقانه و شجاعانه جنگید و در پاتک های بعدی دشمن ایستادگی کرد و در چند عملیات کوچک در فاو شرکت کرد او بعد از عملیات والفجر ۸ کمتر در شهر می ماند و بیشتر وقتها را در جبهه بودند و در عملیات کربلا ۱ خط شکن شهر مهران بودند او بعد از عملیات کربلا ۱ به شهر بازگشتند و باز در کانون نشر معارف اسلامی فعالیت کردند و بعد از تابستان دوباره به جبهه بازگشتند و او را فرمانده گروهان ضربت قرار دادند و در عملیات کربلا ۵ عاشقانه جنگید و به همراه ۲ بی سیم چی و یک پیک خود ، بر اثر گلوله تانک در جایی به نام سه راه مرگ در کانال ماهیگیری شلمچه شربت شهادت را نوشید و چون آن منطقه در دید دشمن بود و هر کسی برای آوردن پیکر ایشان و همراهانش می رفت زخمی یا شهید می شد ۲۰ روز در همان منطقه ودر آب شور ماندند و بعد از ۲۳ روز جنازه خونینش به شهر بازگشت و پیکر پاکش در تاریخ ۱۴/۱۱/۶۵ بر روی دوش دوستان و خانواده اش و در جوار دیگر شهدا در مزار تازه آباد سلمان شهر به خاک سپرده شد


خاطرات

  • دوست شهید- محمود ستارزاده(سعید)- می گوید : ایشان بعد از شهادت شهید بهاری، حال و هوای خاصی داشته طوری که او را در معنویت ذوب می دیدم .از خصوصیات بارز ایشان که برای من بسیار جالب بود عشق و علاقه زیادش نسبت به استماع سخنرانی بود و توصیه می کرد که فهم و درک سخنرانی شعور و معرفت برای عزاداری می آورد. ارتباط بسیار صمیمانه و شوخ طبعی ایشان با سایرین از جمله شاخص های مهم ایشان بود مجلس و محفل دوستانه ای نبود که با حضور ایشان شاد و سرزنده نشود. هرگز ندیده و نشنیدم که کسی از کنار او بوده و دچار ملال یا کسالتی شده باشد. خوش صحبت بود و گوش شنوایی برای شنیدن دردها و غم های همه داشت. مورد علاقه دوستان بود و اگر احیاناً کسی ناباب بود به او نیز احترام می کرد. یکی از دغدغه های مهم ایشان در بین مردم و جامعه اسلامی اتحاد و همدلی بود و شاید دلیلش اختلافی بود که بین سپاه سلمانشهر و امام جمعه وقت سلمانشهر افتاده بود و این امر سالها در شهر مورد اختلاف مردم شده بود حتی در وصیت نامه اش مردم را به اتحاد و همدلی و پیروی از رهبری سفارش نمود.

تا قبل از شهادت شهید بهاری نمی دانستم چه آرزویی دارد اما پس از آن، عجیب غبطه می خورد و احساس تنهایی می کرد. در حالات او می توانستم بفهم که شهادت تنها مرهمی بر داغ دلش خواهد بود. یادم می آید در عملیات والفجر8، هنگامی که با قایق عرض رودخانه اروند را طی می کردیم ناگهان زیر تیرباران گلوله های دشمن قایق آنها خاموش شد و ما هم به دلیل نیاز آنها قایق را کنار آب نگه داشتیم تا کمکی بکنیم که صدا زد سعید نیروهای خود را بگیر و برو تا خط دشمن شکسته شود و بچه ها زمین گیر نشوند و بعد خودش قایق را روشن کرد و بعد از لحظه ای آمد.[۲]

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم انالله وانالیه راجعون ((بازگشت همه بسوی خداست)) اشهدان لااله الاالله واشهدان محمدرسول الله باسلام برحضرت محمد(ص)پیامبرمامسلمین وبادرود وسلام بررهبر آزادگان درجهان وبنیانگذارخط خونین شهادت حسین علیه السلام وبادرود وسلام بر امام زمان یگانه منجی عالم بشریت وتنهانوری درظلمت که برای ماباقی مانده است وبادرود وسلام برنائب برحق امام زمان امام امت خمینی بت شکن که هرچه داریم از اسلام مدیون این شخصیت والای اسلام است واین بود وهست که بافریادخودتمام ابرقدرتهارا به زانو درآورده است وبا درود وسلام بر روحانیت پیروخط امام بخصوص فقیه عالیقدرآیت الله منتظری که امید امام وامت وخاری درچشم دشمنان اسلام می باشد ورهبری آینده این کشور به دست این شخصیت اسلام می باشد.وبادرود وسلام برشما امت شهیدپرور که چندین شهید را بر روی دستان خود تشییع کرده اید ومن هم یکی از این شهیدان ازشما میخواهم که فقط مرا دفن نکنید وخاک برروی جسد من نریزیدازشما میخواهم ادامه دهنده راه من باشید. شعاردهنده اکنون که ما کوله بار خود را می بندیم وبه کربلا که به همین زودی آزاد می شود می رویم می بینیم عده ای در شهر درحال چپاول مردم هستند. حال در غروبی خونین درگلزارهابچرخیدمی بینید کسانی که تا مدتی پیش لاله های قرمز وسرشار بودند درحال حاضرلاله هایی زرد شدند پس چراشرم نمی کنید عده ای در حال خون دادن و از جان گذشتن هستندتاکشور اسلامی مان رااز شردشمنان کم کنندولی عده ای هستند که بعد از 7سال جنگ به جبهه نیامده اند ویاحالت رزمندگان در جبهه رالمس نکردندچطور مدعی هستین که ماانقلابی هستیم حال هر که میخواهدباشدآیاشمافکر نمی کنیدتا آخر ونه بلکه به همین زودی هایا اینکه وصیت من را دارید می خوانید ماپیروز شده باشیم وراه کربلاباز شده باشد آیا در آن روز هم می توانید بگویید که ما حزب الله هستیم نه همه شما را شناخته اندکه شما چه اعجوبه هایی هستیدپس وای به حال شماکه در آن روز محشرجواب خون شهیدان راچطور خواهید داددیگر من چه بگویم آیا باحرفهای امام مسیر راستی براس خود انتخاب نمی کنید . چیست شما را چراشما اینطور شده اید؟عزیزان حرف امام را گوش کنیددر خط امام باشیدچون حرف هایی که امام می زنداز کانال امام زمان (عج)می گذرد و ازشما یک چیزی میخواهم که فرزندان خود را خوب تربیت کنیدنه سربار جامعه باشند از شما می خواهم مقداری به فکر قیامت باشید. پدر عزیزم از شما می خواهم که گریه بکنید امام در ملا عام نه.خیلی متشکرم که مرا به این سن رساندید و مرابه جبهه فرستادید وخودتان می دانید که من یک امانتی بودم در دست شما وخواست مرا ببرد ولی پدر عزیزم من خیلی وقت است از دنیاسیر شدم و دیگر جایم در این دنیا نیست بخصوص بعد از شهادت دوستانم. پدرم این یک مصیبت نیست بلکه سعادتی است که نصیب تو پدر شده است پدر خوشحال باش ومن هم خوشحال هستم که در روز قیامت در محضر خداوند تو رارو سفید می بینم.برادرم وخواهرانم خیلی مرا دوست داشتید می دانم دلتان نازک است ولی این دوست داشتن ها نامحدود است و بنابراین لازم است با کسی انس بگیریم که در هنگامی که همه از یکدیگر فرار می کنند دستم را بگیرد ونجاتم دهد. ازبرادران ودوستانم می خواهم اسلحه شهدا را برگیرند وباهر کس که بااسلام و قر آن مبارزه می کند بجنگیدتا به مرحله شهدا برسید وازشما میخواهم از حالت بی حالی به یک رزمنده عالی تبدیل گردید و از خواهرانم می خواهم که حجابشان رارعایت کنند وزینب وار زندگی کنند. از کلیه مردم سلمانشهرطلب حلالیت می کنم اگر هر چیزی ازمن دیدیدمرابخشید چون دیگر دستانم بسته است ودیگر نمی توانم ازشما حضوری رضایت بخواهم پس امیدوارم همگی منه گناهکار راببخشید وازهمه کسانی که در تشییع جنازه من شرکت کردند تشکر می کنم ومرا در مزار سلمانشهر تازه آباددفن کنید. عباس فلاح اعزامی از تنکابن –سلمانشهر خیابان شهید بهشتی کوچه شهید دیالمه-م-ش-بدری.

نگارخانه تصاویر


پانویس

  1. سایت ده هزار شهید استان مازندران
  2. سایت ده هزار شهید استان مازندران

منابع

  • ممصاحبه شفاهی با خانواده شهید فلاح
  • سایت ده هزار شهید استان مازندران

رده‌ها