شهید صالح حزباوی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

نام : حزباوی / صالح

نام پدر : مهدی

تاریخ تولد : ۱۳۳۴-۰۱-۰۱

محل تولد : خرمشهر

تاریخ شهادت : ۱۳۵۷-۱۰-۲۷

محل شهادت : در حین سرنگون کردن مجسمه شاه ملعون

شهرستان :

یگان :

مسئولیت : معلم

تحصیلات : دیپلم حسابداری

محل تحصیل :

گلزار : خرمشهر


زندگینامه

در سال 1334 در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. وی دوران کودکی و نوجوانی را در خرمشهر سپری کرد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را نیز در آن شهر به پایان رساند ، صالح بعد از گرفتن دیپلم در یکی از روستاهای دور افتاده و محروم خرم آباد به عنوان معلم مشغول باسواد کردن جوانان آن روستا بود. وی غیر از باسواد کردن ، آنها را با مسائل دینی و سیاسی آشنا می کرد. مردم ده علاقه شدیدی نسبت به او ابراز می داشتند ، صالح در زمان رژیم منفور پهلوی و با وجود خفقان شدید مسئولیت خود را در قبال اسلام با پخش اعلامیه و عکس هایی از امام شروع کرد. وی با جوانانی از جمله اسماعیل زمانی و شهید سید محمد جهان آراء و شهید سید علی جهان آراء همرزم بود و فعالیت های خود را با آنها شروع کرده بود و متقابلا از طرف ساواک تحت تعقیب قرار گرفت. در سال 51 ساواک در پی دستگیری وی برآمد ، صالح هوشیارانه توانست خود را از راه فاضلاب در حالی که زخمی شده بود از چنگ مزدوران رژیم جان سالم به در برد و مأموران ساواک را متعجب کند ، صالح مرتتبا در شهرهای قم ، تهران ، اصفهان و شهرهای دیگر در ارتباط بود و عکسها و اعلامیه های امام را چاپ و تکثیر می کرد و در بین دوستان و همرزمان خود در شهرهای دیگر ردوبدل می کرد صالح همیشه خانواده خود را تشویق به فراگیری قرآن و مسائل دینی می کرد. بیشتر شبها نماز شب می خواند و مشغول راز و نیاز با پروردگار خود بود و همینطور دیگران را به خواندن نماز شب تشویق می کرد. صالح همیشه در ضمن حرف های خود می گفت خوشا به حال کسی که امام خمینی را از نزدیک ببیند. صالح یکی از صحبت هایی که همیشه تکرار می کرد اینکه متأسفانه خیلی از مسلمان ها اسلام را بدرستی نشناخته اند و معدود کسانیکه اسلام را شناخته اند ، امام خمینی است و همیشه با غرور از او یاد می کرد. از نظر مادی به طبقه مستضعف کمک می کرد و نسبت به آنها دلسوز و مهربان بود از حرف زور متنفر بود ، گوینده حرف زور هر که می خواهد باشد (منظور رژیم منفور شاه در آن زمان بود) و زور گویانی که به مردم محروم ظلم می کردند بدش می آمد. و با انسان های متعهد و شجاع نسبت به اسلام با خوشرویی برخورد می کرد و همیشه نام آنها را با سربلندی بر زبان می آورد و فردی منطقی و آینده نگر به تمام معنی بود. به انقلاب اسلامی و پیروزی آن عجیب ایمان داشت در یکی از سال های 53-54 بود که یک روز در حالی که به عکس شاه منفور نگاه می کرد گفت: یکی از همین روزها سقوط می کند ، و همگی خواهند فهمید که اینها چه خانواده کثیف ، فاسد و عیاش و خودفروخته ، وابسته به بیگانه هستند. وقتی که حرفها را میزد صورتش از شدت خشم برافروخته می شد. اما امیدوار و کاملا امیدوار بود که روزی جمهوری اسلامی در ایران بنیان می شود ، و بساط ظلم و فساد و زور برچیده خواهد شد ، وقتی که در تظاهرات و راهپیماییها شرکت می کردیم می گفت که در راه پیماییهایمان عکس هایی از علی جهان آراء و کریم رفیعی و اسماعیل زمانی که در آن زمان در زندان بودند حمل کنیم و بر روی پلاکارد بنویسیم که ما خواهان آزادی فرزندان خود هستیم ، غافل از این که رژیم سفاک پهلوی کریم رفیعی و سید علی جهان آراء را به شهادت رسانده بود . چنین بود که به سوی خدمت به مردم رفت و در بازگشت به لقاءالله پیوست و شهادت را که آرزوی قلبی اش بود رسید و این است راه عاشقان الله راهی که تمام عشاق واقعی باید از آن بگذرند ، در غیر اینصورت عاشق نیستند زیرا هر که عاشق خدا شود خدا هم عاشق او می شود و وقتی که خدا عاشق کسی شود جانش را می گیرد و به سوی خود می برد و همیشه در آخر نمازهایش سر به سجاده می گذاشت و زمزمه وار می گفت خدایا مرا از شهیدان راه دین قرار بده . تا این که روز موعود رسید و در روز پنج شنبه 27 دیماه 57 در اندیمشک بدرجه رفیع شهادت نائل آمد (در حین سرنگون کردن مجسمه شاه ملعون) و به ملکوت اعلی پیوست به امید پیروزی رزمندگان جبهه حق علیه باطل و پیروزی مستضعفان بر مستکبران.[۱]

پانویس

  1. سایت خین

رده‌ها