اسماعیل اکبری | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | 1336 ، ازیران ، اصفهان |
شهادت | 1360/12/31 |
محل دفن | گلستان شهدای اصفهان |
سمتها | تکنسین بیهوشی |
شغل | کارمند مرکز پزشکی امین |
زندگی نامه
شهید در سال 1336 در روستای کوچک ازیران دیده به جهان گشود و از کودکی روحش همچون روستا آرام و پروقار بود . شهید تحصیلات ابتدایی را در همان روستا گذراند و با محرومیت بزرگ شد و درد و رنج مردم مستضعف را با گوشت و پوست خود لمس کرد . او در طول تحصیل شاگردی نمونه بود. بعد از پایان دوره دبستان چون امکانات برای ادامه تحصیل وی در آن روستا فراهم نبود، به یکی از دهات دور افتاده جرقویه سفر کرد و دو سال در بدترین شرایط، در آن روستا تحصیل نمود. وقتی خاطرات خود را از این دو سال تعریف می کرد، انسان از استقامت شهید در شگفت میماند؛ زیرا شهید در یک اطاق کاهگلی و نمناک به سر می برد و خوراک او اکثراً نان خشک بود. سپس برای ادامه تحصیل به اصفهان آمد و در این شهر بود، تا دیپلم گرفت.
او تابستان های هر سال در مواقع تعطیل، حتی جمعه ها به ده می رفت و از تفریح و استراحت چشم می پوشید و به کارمشغول می شد. حدود سال 54 بود که با کتاب های مذهبی آشنا شد و از نظر اطلاعات مذهبی سیاسی توشه ای فراهم کرد و قبل از انقلاب اسلامی هر جا امکانی می یافت چهره پلید شاه را افشا می کرد . بالأخره به خدمت سربازی رفت و در طول مدت خدمت، حتی در شرایط پادگان دعا و قرآن را فراموش نکرد و ش ب های جمعه را با یکی از دوستانش دعای کمیل برپا می کرد. بعد از پایان دوره سربازی تصمیم گرفت که برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود. وقتی مراحل آن را پشت سرگذاشت و موفق به اخذ پذیرش شد، انقلاب اسلامی در حال اوج گرفتن بود، در نتیجه از رفتن به خارج چشم پوشید و وجود خود را در کشور ضروری دید.
در طول انقلاب اسلامی، کار او شرکت در تظاهرات و فعالیت های فرهنگی، بخصوص در سطح روستاهای اطراف زادگاهش بود. او یکی از عاملان اصلی آگاهی مردم روستا و آشنایی آنها با امام و رهنمودهای ایشان بود. در سال های آخر حکومت رژیم ستم شاهی که فعالیتهای ضد رژیم بخصوص در دهات سخت مشکل بود، شب ها تا پاسی از نیمه شب بیدار می ماند و صبح مردم روستا دیواره های ده را پر از شعار و اعلامیه های امام می دیدند.
حدود یک سال بعد از انقلاب اسلامی که برای سپری کردن یک دوره تکنسین بیهوشی وارد دانشکده پزشکی شد پس از پایان دوره، هر جا بیماری با او در ار تباط بود از اخلاق و رفتار اسلامی او دم می زد. از آغاز جنگ تحمیلی چندین بار با اکیپ پزشکی اعزامی از دانشگاه، برای کمک به مجروحان انقلاب اسلامی به جبهه رفت. حدود یک ماه قبل از آخرین باری که در تاریخ 60/12/24 به جبهه می رفت، تصمیم به ازدواج گرفته بود و نامزد انتخاب کرده بود، ولی بدون توجه به امیال و امیدهایش، همه دلبستگی ها را برید. مدت کوتاهی بود که به بیماری سینوزیت دچار شده بود و هنگامی که در بستر بیماری بود ، برای جبهه داوطلب می خواستند. او داوطلبانه عزم جبهه کرد و وقتی که دوستش ساعت اعزام را به او گفت از بستر بیماری برخاست گویی شهد شهادت بیماری اش را بهبود داده بود.
روز دومی که در راه جبهه بودند به دوستش گفته بود من دیشب خواب دیدم و چنین بود که گویی پیش خدا رفته بودم و هر چه به تو اصرار کردم، تو نیامدی و امکان دارد امروز شهید بشوم. ساعات قبل از شهادت چهره اش باز شده بود و از همه جا سخن می گفت: "مبادا امام را تنها بگذارید، مبادا برادران رزمنده را در جبهه های نبرد یاری نکنید ..."ساعتی بعد (یک ربع به ساعت 12 ظهر)،ماشین جیپ آنها حامل 4 نفر از اکیپ پزشکی در 10 کیلومتری دزفول، ظاهراً بر اثر موج انفجار از جاده منحرف شد و پس از وارونه شدن، به داخل دره پرتاب شد . دوست اسماعیل به طور معجزه آسا از داخل جیپ به بیرون پرتاب شد و پس از چند دقیقه سراسیمه به طرف اتومبیل منهدم شده رفت و متوجه شد که پیشانی اسماعیل عزیز شکافته شده و گویی ذکر تکبیر بر لب دارد. او ساعتی بعد (حدود ساعت یک و نیم بعداز ظهر روز 60/12/25 ) در داخل آمبولانس، در 10 کیلومتری دزفول به درجه رفیع شهادت نایل گردید و به پیمانی که با امام امت و اسلام و قرآن بسته بود وفا کرد، و این چنین زندگی پرافتخار 24 ساله اش با مرگی سرخ و الهام گرفته از مکتب امام حسین(ع) پایان یافت. راهش جاودان و پررهرو باد و به امید پیروزی سپاه اسلام بر کفر.
وصیت نامه
بسم رب الشهداء و الصدیقین چون وقت نیست و می خواهم بروم، چیزی نمی نویسم ؛ فقط از خداوند تبارک و تعالی می خواهم سعادت شهادت را نصیب من کند، و به همه شما سفارش میکنم که دست از اسلام و ائمه اطهار و خمینی بت شکن برندارید. در پایان همه شما عزیزان، دوستان، آشنایان و اقوام را به خداوند بزرگ، خداوند شهیدان می سپارم.